رمان افگار پارت 302 سال پیش81 دیدگاه حاج یونس کلافه از گریه های تمام نشدنی پریچهر به طرفش رفته و همانطور که دستانش را به دور شانه هایش حلقه میکرد همسرش را به آرامش دعوت میکند:…
رمان افگار پارت 292 سال پیش8 دیدگاه وارد اتاق شده و در را پشت سرش بست. جاخورده از تاریکی بیش از حد اتاق لحظه ای می ایستد. گویی اتاق در تارکی محض فرو رفته باشد. هراسان…
رمان افگار پارت 282 سال پیش3 دیدگاه نگاهش دودوزنان در چشمان برزگر دوخته و خنده اش قطع میشود. سوال زن را کمی در دهانش مزه مزه میکند: -ازکجا میام…؟ سری به نشانه متوجه شدن تکان میدهد…
رمان افگار پارت 272 سال پیش1 دیدگاه دقیقه ای هردو خیره به عکس مردی که اسمش به عنوان یکی ازجوانترین و موفق ترین تاجرها و اقتصاددان های ایران و خاورمیانه بر روی جلد مجله اقتصاد ثبت…
رمان افگار پارت 262 سال پیش6 دیدگاه گلناز همانطور که با خستگی ظرف میوه را روی جزیره میگذاشت روبه مهین غر زد: -ای بابا این خاتون هم که از صبح کمر نزاشته برای ما دیگه. من…
رمان افگار پارت 252 سال پیش4 دیدگاه مقابل آینه ایستاد. دستی به یقهی پیراهنش کشید. طول کراوات زغال سنگی را بر روی گردنش تنظیم و مشغول گره زدن شد. جلیقه اش را تن زد . دکمه…
رمان افگار پارت 242 سال پیش10 دیدگاه نگاه سردش را در چشمان امینی دوخت و بی تعارف گفت: -فکر نمیکنم من و ساره علاقه ای به این کار… حاج یونس قبل از آنکه دیر شود کلام…
رمان افگار پارت 232 سال پیش3 دیدگاه حاج یونس از کلام بی پرده پسرش همچون لبو از عصبانیت قرمز شد: -این چه مزخرفیه که به خودت نسبت میدی مرد،یعنی چی که عیب میزاری رو اسم مجدها!!…
رمان افگار پارت 222 سال پیش2 دیدگاه حنا نرسیده با دیدن دختری که نجلا برای خبر کردنش به بند فرستاده بود،درجواب سپیده که گفته بود بزار منم باهات بیام ،لازم نکرده ای زمزمه کرده و همانطور…
رمان افگار پارت 212 سال پیش5 دیدگاه حنا با کمی دقت به مرد درون اخبار نگاه میکند و لحظه ای بعد یکه خورده از جایش بلند شده و برای اطمینان خاطر از چیزی که دیده بود…
رمان افگار پارت 202 سال پیش9 دیدگاه *** دستگاه را از برق کشید و به زن تذکر داد: -رضایی اون دستگاه و خاموش کن بعد برو… با نگاهی کوتاه بار دیگر کارگاه را از نظر گذراند…
رمان افگار پارت 192 سال پیش9 دیدگاه پر خشم مشتی آب به روی صورت مفلوک مرد درون آینه پاشید و کلافه لباس هایش را از تن در آورده و گوشه ای پرت کرد و زیر لب…
رمان افگار پارت 182 سال پیش10 دیدگاه فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت نگاه مسکوتش را به هواپیماهای پارک شده در پارکینگ فرودگاه دوخت و چرا برای خودش گوش گیر نخریده بود؟واقعا چرا؟ -آبان…
رمان افگار پارت 172 سال پیش10 دیدگاه هنوز صبحانهشان تمام نشده بود که دخترها به یکباره از جایشان بلند شدند و به بهانهی عقب ماندن از برنامه هایشان با خداحافظی کوتاهی تنهایشان گذاشتند. سپهر همانطور که…
رمان افگار پارت 162 سال پیش2 دیدگاه قاضی با چند ضربه چکش به روی میز اعلام کرد که جلسه رسمی است. -اگر شرایط تون برای ایستادن مساعد نیست،می تونید بنشینید. مسخ شده به قاضی نگاه کرد.…