رمان افگار

رمان افگار پارت 30

81 دیدگاه
  حاج یونس کلافه از گریه های تمام نشدنی پریچهر به طرفش رفته و همانطور که دستانش را به دور شانه هایش حلقه میکرد همسرش را به آرامش دعوت میکند:…
رمان افگار

رمان افگار پارت 29

8 دیدگاه
  وارد اتاق شده و در را پشت سرش بست. جاخورده از تاریکی بیش از حد اتاق لحظه ای می ایستد. گویی اتاق در تارکی محض فرو رفته باشد. هراسان…
رمان افگار

رمان افگار پارت 28

3 دیدگاه
  نگاهش دودوزنان در چشمان برزگر دوخته و خنده اش قطع میشود. سوال زن را کمی در دهانش مزه مزه میکند: -ازکجا میام…؟ سری به نشانه متوجه شدن تکان میدهد…
رمان افگار

رمان افگار پارت 27

1 دیدگاه
  دقیقه ای هردو خیره به عکس مردی که اسمش به عنوان یکی ازجوانترین و موفق ترین تاجرها و اقتصاددان های ایران و خاورمیانه بر روی جلد مجله اقتصاد ثبت…
رمان افگار

رمان افگار پارت 26

6 دیدگاه
  گلناز همانطور که با خستگی ظرف میوه را روی جزیره میگذاشت روبه مهین غر زد: -ای بابا این خاتون هم که از صبح کمر نزاشته برای ما دیگه. من…
رمان افگار

رمان افگار پارت 25

4 دیدگاه
  مقابل آینه ایستاد. دستی به یقه‌ی پیراهنش کشید. طول کراوات زغال سنگی را بر روی گردنش تنظیم و مشغول گره زدن شد. جلیقه اش را تن زد . دکمه…
رمان افگار

رمان افگار پارت 24

10 دیدگاه
  نگاه سردش را در چشمان امینی دوخت و بی تعارف گفت: -فکر نمیکنم من و ساره علاقه ای به این کار… حاج یونس قبل از آنکه دیر شود کلام…
رمان افگار

رمان افگار پارت 23

3 دیدگاه
  حاج یونس از کلام بی پرده پسرش همچون لبو از عصبانیت قرمز شد: -این چه مزخرفیه که به خودت نسبت میدی مرد،یعنی چی که عیب میزاری رو اسم مجدها!!…
رمان افگار

رمان افگار پارت 22

2 دیدگاه
  حنا نرسیده با دیدن دختری که نجلا برای خبر کردنش به بند فرستاده بود،درجواب سپیده که گفته بود بزار منم باهات بیام ،لازم نکرده ای زمزمه کرده و همانطور…
رمان افگار

رمان افگار پارت 21

5 دیدگاه
  حنا با کمی دقت به مرد درون اخبار نگاه میکند و لحظه ای بعد یکه خورده از جایش بلند شده و برای اطمینان خاطر از چیزی که دیده بود…
رمان افگار

رمان افگار پارت 20

9 دیدگاه
  *** دستگاه را از برق کشید و به زن تذکر داد: -رضایی اون دستگاه و خاموش کن بعد برو… با نگاهی کوتاه بار دیگر کارگاه را از نظر گذراند…
رمان افگار

رمان افگار پارت 19

9 دیدگاه
  پر خشم مشتی آب به روی صورت مفلوک مرد درون آینه پاشید و کلافه لباس هایش را از تن در آورده و گوشه ای پرت کرد و زیر لب…
رمان افگار

رمان افگار پارت 18

10 دیدگاه
    فنجان قهوه اش را روی میز گذاشت نگاه مسکوتش را به هواپیماهای پارک شده در پارکینگ فرودگاه دوخت و چرا برای خودش گوش گیر نخریده بود؟واقعا چرا؟ -آبان…
رمان افگار

رمان افگار پارت 17

10 دیدگاه
  هنوز صبحانه‌شان تمام نشده بود که دخترها به یکباره از جایشان بلند شدند و به بهانه‌ی عقب ماندن از برنامه هایشان با خداحافظی کوتاهی تنهایشان گذاشتند. سپهر همانطور که…
رمان افگار

رمان افگار پارت 16

2 دیدگاه
  قاضی با چند ضربه چکش به روی میز اعلام کرد که جلسه رسمی است. -اگر شرایط تون برای ایستادن مساعد نیست،می تونید بنشینید. مسخ شده‌ به قاضی نگاه کرد.…