دسته‌بندی: رمان حورا

رمان حورا

رمان حورا پارت 111

        نیش باز کرد و یواشکی داخل شد:   _ فکر کنم داداشم و لاله بحث کردن!   پوزخندی زدم و سر در کتاب فرو کردم که به یکباره کتاب را از دستم چنگ زد، متعجب و منتظر خیره‌اش شدم. اخم داشت و مشکوک نگاهم میکرد:   _ چیه، چرا این شکلی نگا میکنی؟   لبه‌ی تخت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 110

💤«حـــــورا»💤 💫💫💫💫💫💫     به خانه که بازگشتیم، قباد نبود و لاله هم مشخصا عصبی بود، ظاهراً دعوا کرده بودند، من که میدانستم قباد چقدر طبع گرمی دارد و به محض تحریک شدن میبایست ارضا شود در غیر این صورت، اعصابش به هم میریخت!   شام را دور هم خوردیم و قباد اواسط شام بود که بازگشت، از چهره‌اش خستگی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 109

      با تعجب به جلو خم شد، دروغ است اگر بگویم اخم‌های کمرنگش می‌گفت خوشش نیامده؟ نه نبود…حقیقتا واضح بود که دلش نمی‌خواهد من با مردی جز برادرش باشم:   _ خب؟ چی میگفت؟   پوفی کشیدم و منو را بعد از انتخاب کردن به سمت او سوق دادم:   _ چی بگه؟ چرت و پرت…اینکه چرا شوهرت

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 108

      _ حورا خانم، تشریف بیارید میرسونمتون!   توجهی نکردم و سعی کردم باز هم فاصله بگیرم، اما اینبار با حرکت نکردنش مشکوک شدم، اگر قصد ازار داد، میبایست دوباره مقابلم بایستد، اگر قصد رفتن داشتن هم نباید همچنان می‌ایستاد!   در همین افکار بودم که در ماشینش باز شد و پا به بیرون گذاشت، و همان لحظه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 107

        سخت مشغول درس بودم، این روزها که به پاییز و زمستان هی نزدیک میشدیم و مدارس و دانشگاه‌ها باز میشد، کیمیا را از من بیشتر دور میکرد و درس خواندن هم، استرسم را بیشتر!   شنیده بودم بهمن یا دی ماه میبایست برای ثبت نام کنکور اقدام کنم، حتی نمیدانم من را با بیست و شش

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 106

      اهی کشیدم: _ راس راس رفتم براش زن بگیرم، تازه قبلش هم گفتم ممکنه اون بچه‌دار نشه!   _ خب تو که دروغ نگفتی! دکترت گفته بود مشکل از تو نیست!   شانه بالا انداختم: _ دیدی که کیست داشتم، از کجا معلوم همون نذاشته باردار شم؟ بعدشم لاله الان حامله‌س، نمیشه که اینو انکار کرد!  

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 105

      غذا که تمام شد، از گوشه چشمی دیدم که قباد برخاست، خم شد و جلوی چشمان همه شکم برامده‌ی لاله را بوسید و سپس روی موهای مادرش بوسه زد:   _ الهی تصدقت بشم مادر، ماشاالله بهت، صلوات بدی چشمت نکنن مادر…   قباد مردانه‌ خندید و با خداحافظی از در بیرون زد، و رفتنش به راحتی

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 104

        _ برگرد تو لاله منم میام!   بی توجه به حرف قباد رو به من کرد: _ شرمنده عزیزم، سر صدای ما بیدارت کرد؟   _ لاله!   حتی تشر قباد هم روی این زن کارساز نبود! پوزخندی زدم و با نیم نگاهی به قباد گفتم:   _ نه عزیزم، شانس اوردم هندزفری تو گوشم بود،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 103

    کیمیا دهان گشود که با حرص لو دهد، همه‌ی نقشه‌های مادر و خاله‌اش را به قباد بگوید و به او بفهماند که حورا هم همانند خودش، قربانی زیاده‌خواهی‌های مادرش است!   اما با زنگ تماس قباد دهانش دوباره بسته شد، او هم موبایلش را از جیبش بیرون کشید و رو به کیمیا تهدیدوار گفت:   _ حواسم به

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 102

    راوی     وارد اتاق که شدند، کیمیا با خجالت گفت: _ زشته الان میفهمن ما نیستیم!   وحید اما با لبخند پر از شیطنتی، در را بست و به کیمیا نزدیک شد، دست دور کمرش انداخت و سر در گوشش فرو برد: _ هوم، خجالت میکشی خانومم؟   کیمیا با خجالت مشتی به بازویش کوبید: _ عه

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 101

      همان لحظه که در بسته شد چشم روی هم گذاشتم و اشک‌هایم جاری شد، قلبم درد میکرد و مغزم خسته بود از دست احساساتم… روی کمر خوابیدم و به سقف خیره شدم، هنوز زنده بودم…   هنوز زنده بودم که تمام غم‌هایم را برای خودم جبران کنم… اجازه نمیدادم حالا که دیگر قباد من را حورایش نمیبیند،

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 100

    تمام سعی‌ام را کردم که تا رسیدن به خانه هیچ صحبتی با او نداشته باشم، او هم همانطور عصبی رانندگی‌اش را میکرد و به من کاملا بی توجه بود.   سعی کردم چشم ببندم و خودم را به خواب بزنم که مبادا دلش بخواهد من را برای چیزی بازخواست کند! با توقف ماشین بود که گوشه‌ی چشمم را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 99

        خسته بودم و پرستار که فهمید اصلا حوصله‌ی چیزی ندارم، با گفتن استراحت کن، خارج شد، وحید حالم را پرسید و بی حال پاسخ دادم، کیمیا اما کنارم نشست و با زمزمه‌های ناآشنایی وحید را به بیرون فرستاد.   سپس خودش مثل هربار کنارم بودن، حالم را پرسید و سعی کرد زیاد خسته نشوم. بالش را

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 98

        نگاهش که به حورا خورد مکث کرد، لباس‌هایش عوض شده بود و روی تخت کامل دراز کشیده شده بود، کلاه بیمارستان را به سر داشت و کیمیا هم سمت دیگر، سر پا ایستاده بود که با دیدن برادرش جلو رفت: _ داداش، یکم دیگه میبرنش اتاق عمل…   سر تکان داد و خیره‌ی حورایی ماند که

ادامه مطلب ...
رمان حورا

رمان حورا پارت 97

      _ چته پسر؟ چیشده؟   تماس را قطع کرد و موبایل را مقابل چشمان وحید تکان داد: _ کی بود؟ چرا گفتی حورا؟   وحید شانه بالا داد، انگار او هم با قباد سر لج برداشته بود: _ همون خواستگار اون روزی حوراخانم، نمیدونم شماره منو از کجا اورده، زنگ زده بود اصرار میکرد!   قباد چشمانش

ادامه مطلب ...