دسته‌بندی: رمان خدمتکار عمارت درد

“خدمتکار عمارت درد” پارت 44

    عرفان همراه دکتر اومدن دکتر همین طور داشت آزمایشامو چک می‌کرد…   دکتر: کوروش جان خوشحال شدم که میخوای درمان شی… میخوای اینجا درمان ادامه بدیم یا جای دیگه؟!   + دکتر میخوام قبل سه ماه راه برم نمیخوام تو این چرخ باشم   دکتر داشت شاخ در میورد که این همه پشتکار که میخوام قبل سه ماه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 43

    “دو سال بعد”   “کوروش”   حالم داره از این قرصا و بیمارستان و پرستارا بهم میخوره مخصوصا از این چرخ بدرد نخور   یه آدم بی مصرف شده بودم یکی که اصن نمیتونست حتی پاشه برا خودش یه آب بریزه نگاه پاهام که میکنم یه حس انزجار بهم دست میده نگاه ترحم آمیز آدمای دوربرم حالمو بدترش

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 42

    رفتم تو حیاط اونجا حالم بهتر بود یه گوشه یه تاب سفید بود اونجا نشستمو و خودمو تکون میدادم میتونستم یکم نفس بکشم   خودمم موندم چقدر این اتفاقا داره زود داره میگذره   چیشد که اومدم آلمان خاله ام حامله بودن رزا داداشم   من الان یه داداشم که معلوم نیس خودش میدونه من هستم یا نه…

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 41

    خوب الان فرصت خیلی خوبی بود که ازشون بپرسم راز این نامه چیه؟!   رفتم تو اتاقم دستبند و نامه رو برداشتم رفتم پایین   کنار خالم نشستم داشت با گوشیش پیام میداد   + خاله این دستبند نیست که به مامانم دادی؟!   خاله ام چشماش بهت زده شد   خاله خزان: آره خودشه دخترم اینو از

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 40

    تا نزدیکای ظهر درگیر کارای دانشگاه و ثبت نام آموزش زبان اونم هم انگلیسی هم آلمانی   خسته شده بودیم کلاً مشخص بود از چهره هامون   + هنوز مونده؟!   فرهاد: نه دیگه فکر کنم از باید بری کلاس زبان هفته بعدم کلاسای دانشگاه شروع میشه دیگه حسابی سرت شلوغ میشه   + نگو خودم خستمه میگی

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 39

    صدای تق تق در خیلی رو مخم بود   + بیدارم بیدار 5 دقیقه دیگه بزار بخوابم میام   صدای فرهاد بود کی نمیراشت بخوابم   فرهاد: پنج دقیقه بزارم بخوابی یعنی تا لنگ بزارم بخوابی پاشو باید بریم دنبال کارای ثبت نام دانشگاهت شکر خدا نَکه زبان انگلیست خوبه آلمانیم فولی   + باشه بابا بیدار شدم

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 38

    خاله خزان: خوب بزار بگم چیشد ما دوتا خواهر جدا شدیم هر کدوم از ما نخواستیم که جدا بشیم ولی مجبور شدیم… قرار بود تو بیای پیش ما بمونی خان عمارت راشد خان یعنی پدربزرگت با ازدواج من و مادرت مخالف بود دوست نذاشت که عروس خاندان دشمن خونیش بشیم دشمنی که بین دو تا طایفه بود کلی

ادامه مطلب ...

” خدمتکار عمارت درد” پارت 37

  وقتی فرهاد اومد توو حس میکردم دلخوره… ولی به روی خودش نمیورد   کنار فرهاد یه آقایی که فکر کنم باباش بود   منم به رسم ادب بلند شدم سلام   + سلام آقای هخامنش بابای فرهاد یه جور دیگه نگاه می‌کرد انگار منو می‌شناخت خاله خزانم اومد جلو و منو معرفی کرد   خاله خزان: محمد شناختی؟! یاد

ادامه مطلب ...

خدمتکار عمارت درد” پارت 36

    تا شب خودمو جمع جور کردم قرصا خوردم رفتم پایین پیش بقیه یکم احساس شرمندگی میکردم و از فرهاد خجالت میکشیدم چجوری سرش داد زدم   مامان فرهاد تا منو دید دستمو گرفت منو برد نشوند رو مبل   مامان فرهاد: خوبی دخترم؟! حالت خوبه؟!   + من خوبم منو ببخشید بابت رفتار امروزم اصن دست خودم نبود

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 35

    با یه سنگینی بیدار شدم انگار یه وزن 200 تنی روم گذاشتن من چرا باز بیهوش شدم هیچ وقت اینطوری نمیشدم   یه صداهایی میومد انگار داشت صداشو کنترل می‌کرد بالا نبره   بلند شدم ببینم این صدای چیه؟! دیدم فرهاد پشت به من داره با تلفن حرف میزنه…   فرهاد: رزا چرا زودتر بهم نگفتی؟! کوروش حالش

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 34

    حس کردم دست و پام بی حسه یه بوی الکل رو حس میکردم چشمام خیره میدید کم کم دیدمو بدست اوردم حس کردم یه چیزی تو دستمه سرُم تو دستم بود یکم خودمو بالا کشیدم فرهاد تا منو دید اومد طرفم   فرهاد: مارال خوبی؟! میتونی صدامو بشنویی؟! با چشمات دستمو دنبال کن آفرین حالا میتونی بگی کجا

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد”پارت 33

    “مارال”   بعد اینکه رسیدیم فرهاد رفت چمدونارو تحویل بگیره منم منتظرش موندم   دوربرمو از هر طرف نگاه میکردم از هر نوع آدم بود برام جالب بود انگار همه دور هم بودیم از هر جای دنیا بعد چند دقیقه فرهاد چمدون بدست اومد   فرهاد: به شهر من خوش اومدی   + مرسی   دیگه داشتیم از

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 32

  برای بار دوم گریه کردم من شکست خوردم منِ بی عرضه هیچ کاری نتونستم انجام بدم مارال دیگه رفته بود من الان باید چیکار می‌کردم تنها کاری که میکردم  داد میزدم و صدای مارال گفتنم توی کل عمارت میپیچید   بلند شدم که چشمم خورد به آینه حالم از خودم بهم می‌خورد صندلی بر داشتم پرتم کردم سمت آینه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 31

  “کوروش” بعد از اینکه مارال وارد اتاق شد جا خورد فکر نمیکرد من سیگار بکشم ولی نمیدونست باعث سیگاری شدنم خودش بوده دیگه طاق نیوردم سمت این کوفتی رفتم منی که میگفتم اینا چین که میخوام خودمو باهاشون آروم کنم   فکر کنم فهمید دارم تو چشماش که خیره نگاه میکنم میخواستم واسه آخرین بار همه چیز یادم بمونه

ادامه مطلب ...

“خدمتکار عمارت درد” پارت 30

  تو ماشین فرهاد حرف می‌زد و من و جوابشو میدادم   آهنگی که گذاشته بود فرهاد خیلی قشنگ بود یه حس غریبی بهم میداد   شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی کوچ کردن دسته دسته آشنایانم ولی باز باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی وای از دنیا

ادامه مطلب ...