رمان دختر نسبتاً بد (بهار) پارت آخر
بجای عمو و زن عمو، من و نیما بودیم که اون دوتا رو تا دم در همراهی کردیم. ماشین جدید خریده بودن و مهناز دل خوش به همین ماشین کلی کلس میرفت. نیما خطاب به نوید گفت: -مبارک باشه! لو ندادی که شیرینی ندی! مهناز با غرور خندید و گفت: -دیگه چیزی که هر ماه عوضش میکنی که شیربنی دادن