وبسایت رمان دونی

  • صفحه اصلی
  • رمان
  • وبسایت های دیگه
    • وبسایت رمان من
    • وبسایت رمان وان
    • وبسایت مد وان
    • کانال تلگرام
  • اعضا
  • ورود یا عضویت
  • صفحه اصلی
  • رمان
  • وبسایت های دیگه
  • اعضا
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت آخر

22 بهمن 1400
16 دیدگاه
    یک ماه بعد :   تیدا ، عزیزم . اون بهراد بیچاره دم در منتظرته پاشو برو دیگه .‌     – خاله ، میگما . میخوای فردا…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 24

21 بهمن 1400
2 دیدگاه
    از زبان اسپاکو :   نوازش کردن موهاش … بوسیدن گونه هاش … حتی اگه بمیرمم نمیزارم اتفاقی برات بیوفته تیدا یادگار مارال … سال ها طول کشید…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 23

20 بهمن 1400
6 دیدگاه
    هاکان : تقصیر خودش بود خودش … بهش گفته بودم وقتی مست میکنم نیاد نزدیکم خود احمقش …     صدای فریاد عصبی تیدا توجه همه رو به…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 22

19 بهمن 1400
2 دیدگاه
      جگرم میسوخت ولی ادامه دادم :   اون شب ما از روستا فرار کردیم مارال بخاطر ما موند ، قرار بود چند وقت دیگه برگردیم و نجاتش…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 21

18 بهمن 1400
9 دیدگاه
    برای آخرین بار به تصمیمم فکر کردم یک بار برای همیشه ، این آتیش باید خاموش میشد … منو ببخش تیدا ، ولی تمام این کارها بخاطر توئه…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 20

17 بهمن 1400
14 دیدگاه
    از زبان بهراد :   ساعت از یازده شب گذشته بود رفتم تو اتاق تیدا ، بی هدف به تخت زل زده بود چراغ اتاق رو خاموش کردم…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 19

16 بهمن 1400
9 دیدگاه
    بدون در زدن دوید تو اتاقم الحق که مثل بچه ها بود بچه ای که بچگی نکرده بود .. یه نفس شروع کرد به حرف زدن :  …
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 18

15 بهمن 1400
2 دیدگاه
    یه دست کت و شلوار سیاه به همراه چادرم پوشیدم درسته خیلی عوض شدم ولی اعتقاداتم هنوز پابرجاست . با سرعت توی خیابون های شیراز ویراژ میدادم ……
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 17

14 بهمن 1400
16 دیدگاه
      اوففففففففففف اینم از این پرونده امسال ، چند تا از بزرگترین پرونده های مالی اسپاکو رو حل کردم . به جز من کسی تا به امروز ،…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 16

14 بهمن 1400
6 دیدگاه
    از زبان بهراد :   بی هدف رفتم تو سالن ، نگاهم به کیسه ای کشیده شد که دست تیدا بود . وسایلش رو ریختم بیرون با دیدن…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 15

13 بهمن 1400
17 دیدگاه
    از زبان تیدا :   هر طور بود اشک هامو نگه داشتم رفتم واسه جشن تولد ، کادویی که واسم تدارک دیده بود ‌‌… این که واسش مهم…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 14

13 بهمن 1400
4 دیدگاه
  از زبان بهراد :     امروز ۱۸ ام تیر بود و فردا هم تولد تیدا بود . منم کارهای جشن تولدشو رو‌ انجام دادم سر راه رفتم طلافروشی…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 13

12 بهمن 1400
7 دیدگاه
      ببین تیدا ، چیزی که مال من هست رو به کس دیگه ای نمیدم اینو قبلا هم بهت گفته بودم . الان هم آوردمت اینجا تا بگم…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 12

11 بهمن 1400
3 دیدگاه
      از زبان تیدا :     صبح که چشمامو باز کردم سنگینی چیزی رو روی شکمم حس کردم . دیدم بهراد سرشو گذاشته رو شکمم و خوابش…
رز مشکی چشمانت

رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 11

11 بهمن 1400
1 دیدگاه
      خواست در آغوش بگیرتم که با لجبازی پسش زدم :     ولم کن بهراد چرا الان که داره همه چی درست پیش میره میخوای همه چیزو…
1 2 بعد