رز مـشــــــکـــیـ چـشـمانتــ پارت 22

1
(1)

 

 

 

جگرم میسوخت ولی ادامه دادم :

 

اون شب ما از روستا فرار کردیم

مارال بخاطر ما موند ، قرار بود چند وقت دیگه برگردیم و نجاتش بدیم

اما نشد ، نشد که بشه .‌

آرتام بی قراری میکرد

مارال افسرده شده بود …

من شاهو به شیراز پناه آوردیم

شاهو یه خونه تو شیراز داشت که هیچکس ازش خبر نداشت ‌

درسته پدرم ، عموم و اردلان در به در دنبالمون بودن تا یه ردی ازمون پیدا کنن ولی زندگیمون با عشق سپری میشد ‌ .

 

فلش بک به گذشته :

 

شاهو مطمئنم یه چیزی شده و تو به من نمیگی .

 

لبخند مهربونی زد :

 

چی رو میخوای بدونی خانومم ؟

 

– دلیل ناراحتیت دلیل گرفته بودنت

نکنه …

 

نفس عمیقی کشید :

 

شاید بهتر باشه الان بهت بگم

ببین ، ما تو این چند سال همه جوره خودمونو از چشم همه پنهون کردیم

ولی …

 

– ولی چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

اردلان پیدامون کرده .‌

 

 

با بهت چشم به دهانش دوخته بودم

سرم داشت گیج میرفت .

شاهو متوجه حالم شد و سریع ادامه داد :

 

 

نمیزارم هیچ بلایی سرت بیاد

همین امشب باید از اینجا بریم

باید بریم یه ویلا تو خارج از شهر

مال دوستمه ، جاش امنه .

 

 

اشک هایی که سدشون شکسته شده بود دست خودم نبود .‌

جرم ما چی بود ؟

جرممون چی بود که بخاطرش تموم این سال ها تو جنگ و گریز بودیم .

ما از ملت عشق بودیم

گناهمون همین بود

 

ما زبان را ننگریم و قال را

ما درون را بنگریم و حال را

موسیا آدابدانان دیگرند

سوخته جان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دین ها جداست

عاشقی را ملت و مذهب خداست

 

 

فقط چند دست لباس و طلاهامو برداشتم .‌

منتظر شاهو بودم تا آماده بشع

ولی هیچکس نمیدونست اون شب قراره …

 

 

زمان حال :

 

بغضی گلومو چنگ میزد که توانایی حرف زدن رو ازم گرفته بود .‌

 

از زبان بهراد :

 

به تیدا خیره شدم که به خودش میلرزید .

اشک هاش صورت مثل ماهش رو‌ خیس کرده بود .

چی میفهمیدم ؟

پدر تیدا پسر عموی باباس ؟

عصبی بودم ، چرا من هیچی از گذشته نمیدونستم .

یعنی من و تیدا بازیچشون بودیم ؟

اسم ها به ذهنم هجوم میاوردن

مارال ، آرتام ، شاهو ، آبتین ، هاکان

هجوم این افکار باعث سردرد شدیدم شده بود .‌

صدای عصبانی تیدا بلند شد :

 

اگه بابای من ، پسر عموی این آقاست

پس چرا فامیلی هامون فرق داره باهم ؟

 

اسپاکو :

 

گفتم که ، این قصه سر دراز دارد

به وقتش همه چیز رو واستون تعریف میکنم .‌

 

 

این رو گفت و ما رو با دست و پای بسته تو اون اتاق رها کرد

اشک های تیدا حسابی رو مخم بود

یهو شروع کرد به حرف زدن رو به هاکان :

 

 

تو مامانم رو دق دادی

همونجوری که سال ها منو عذاب دادی ، همه ی زندگیم رو ازم گرفتی

زمانی که نیاز داشتم با یکی حرف بزنم ، زمانی که دلم عروسک و اسباب بازی میخواست …

روز های تولدم رو یادته ؟

همه ی بچه ها روز تولدشون کادو و کیک داشتن ولی من چی ؟

من همیشه با قبر مامانم مواجه شدم

بجای قهقهه زار میزدم .

بجای فوت کردن شمع های رو کیک

شمع های رو قبر رو روشن کردم

بزرگ هم که شدم ، منو دادی به یه آدم یه لا قبا که هر بلایی دلش خواست سرم بیاره

آدم با سگش هم اینجوری نمیکنه

انقد پشتم نبودی ، بهراد هر بلایی خواست سرم آورد

راهی دیوونه خونم کرد

من عقده هام رو تو رینگ بکس خالی کردم .

من درد هامو با شلیک کردن به عکستون التیام دادم .

مطمئنم شب اول قبر ندارم ، همه ی درد هامو تو همین دنیا خدا بهم داده

هرچی امتحان سخت بود ازم گرفته

 

از زبان اسپاکو :

 

 

شاهو ، داری میبینی ؟

آره مطمئنم که میبینی

بعد از این همه سال دارم جیگرمو خنک میکنم

دارم انتقامتو میگیرم از کسایی که کشتنت .

دوباره وارد اتاق شدم

اردلان داد زد :

 

اسپاکو بسه دیگه

بعد این همه سال خسته نشدی ؟

خسته نشدی این همه پای شاهو وایسادی ؟

تهش چی بهت رسید ؟

جز درد و عذاب و یه زندگی یواشکی چی داشت واست ؟!!!…

 

 

دستمو با تمام قدرت کوبوندم تو صورتش و جملاتم رو مثل شلاق به صورتش زدم :

 

اون مرد بود ، بر عکس تو

اون عاشق بود ، برعکس تو

شاهو همه چیز من بود

چشمش به دنبال ناموس یکی دیگه نبود .

تو هیچوقت نتونستی حتی شبیه شاهو باشی ..

آخه میدونی ، این رفتارا ریشه در ذات آدم داره

البته ذات پسرت هم به خودت رفته

درست مثل ۳۳ سال پیش خودت

با این تفاوت که تو منو نابود کردی

و اون تیدا رو …

 

منتظر جوابش نشدم و رو به تیدا گفتم :

 

میخوای بدونی چرا همه ی عمرتو تو فقر گذروندی ؟ میخوای بدونی چرا فامیلیت با بهراد فرق میکنه ؟

 

به مردمک لرزون چشم هاش خیره شدم .‌ این مظلومیت ، فقط متعلق به مارال بود .‌

ادامه دادم :

 

پدرت پسر عموی ناتنی ما بود

یعنی بچه ی شوهر قبلی زن عمو بود

واسه همین فامیلیش سرمده

میدونی نکته جالب ماجرا چیه؟

اینکه پدرم ، پسر یکی دیگه رو به دختر های خودش ترجیح داد

چرا ؟ چون هاکان پسر بود و ما دختر

هاکان سهم ال ارث باباشو گرفت و به بهونه خوشبختی مارال به شهر اومدن .‌

طولی نکشید که کل ثروتش رو تو راه عیاشی به باد داد

مارال نمیتونست برگرده …

پدر ، زمانی که مثل غنچه ی نوشکفته بود اونو نخواست . چرا ؟ به کدامین گناه ؟ به جرم دختر بودن ؟

لعنت به تفکری که سال هاست داره عذابمون میده

یکی خواهرش رو سر برید و رفت پاسگاه ، با افتخار گفت من کشتمش

کشتمش ، که آبرومو بخرم

کشتمش چون پشت سرش حرف میزدن .

اعدامش کردن ؟ نه …

چرا ؟ مگه اون دختر انسان نبود ؟

نه نبود …‌

ما زن ها موجودات شگفت انگیزی هستیم .

این همه سال دووم میاریم و دم نمیزنیم .

 

خنده دار بود . زندگیمون انقد مسخره بود که فقط دلم میخواست ساعت ها بهش بخندم .

خواهرم سوخت و ساخت

به امید درست شدن این زندگی که هاکان به گند و گوه کشیدش

 

هاکان : تقصیر من ن..

 

حرفشو قطع کردم :

خفه شو و بزار حرفمو بزنم

 

 

دیگه چیزی نگفت و من دوباره گفتم

برای خواهرزادم از زجر های مادرش گفتم :

 

توی اون اوضاع و احوال تو به دنیا اومدی . یه دختر درست مثل مارال

به زیبایی و خوش ذاتی مارال …

‌مادرت سر زا نرفت

هاکان …

 

 

داد های هاکان نزاشت حرفمو تموم کنم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahrajon
Zahrajon
2 سال قبل

پارت بعدیوکی میزاری

Tara
Tara
2 سال قبل

پارت بعدی روهم میشه امروز بزارید

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x