رمان رسپینا پارت ۱۶۴

24 دیدگاه
#part_164   _اول از همه مامانم رو از دست دادم ، هنوزم نبودش مثل یه خار تو چشممه ، هنوز نبودش باعث خلأ تو زندگیمه ، اونموقع بابام بود ،…

رمان رسپینا پارت ۱۶۳

1 دیدگاه
#part_163   تو بغل رادان نشستم و اشکام ریختن و رادان موهامو نوازش میکرد _یعنی واقعا دیگه آوایی نیست؟! حرفی نزد و به کارش ادامه داد . دلم برای آرام…

رمان رسپینا پارت ۱۶۲

3 دیدگاه
××××××××× #part_162 این مدت جایی نبود که نرفته باشیم و نگشته باشیم ، قرار بود چند روزی بریم شیراز و بعد برگردیم و زندگیمونو از سر بگیریم. _رادان _جانم _میشه…

رمان رسپینا پارت 161

12 دیدگاه
_این همه وسایل نیاز بود ؟ اونم وقتی که قراره پیاده بریم _ تازگیا خیلی غر غرو شدیا ، ماشینو زیاد نمیشه اورد بیشترش پیاده اس ، بیا دیگه .…

رمان رسپینا پارت 160

بدون دیدگاه
بالاخره آشتی کرده بود اما هنوز سر و سنگین بود همونطور که یه وقتایی خیلی منطقی میشدم یه وقتاییم خیلی بی منطق و بچه میشدم و امروز یکی از اون…

رمان رسپینا پارت 159

4 دیدگاه
اومده بودیم جایی که عشقمون شروع شد نشسته بودیم و توی بغل رادان لم داده بودم ، احساسی که داشتمو به زبون آوردم _ میدونی خیلی عاشقتم ؟ _ میدونم…

ران رسپینا پارت 158

1 دیدگاه
توی راه با اینکه خیلی خسته بودم اما نخوابیدم و هر جایی که قشنگی خاص خودشو داشت صبر میکردیم و عکس میگرفتیم . کلی آهنگ گذاشته بودیم و با خواننده…

رمان رسپینا پارت 157

بدون دیدگاه
همونطور که سرم روی بازوش بود با دستام روی سینه اش خطای فرضی میکشیدم _ الان غذاها سرد شده _ دوباره گرم میکنیم _ چمدون هارو هم جمع نکردیم _…

رمان رسپینا پارت 156

2 دیدگاه
با اومدن رها و آرام و آوا و ریما و راحیل ، رادان رفته بود که مثلا ما راحت باشیم . آوا که با خودش کاچی آورده بود و آرام…

رمان رسپینا پارت 155

10 دیدگاه
کفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد…

رمان رسپینا پارت 154

3 دیدگاه
بالاخره روزی که منتظرش بود قبلم رسید این هفته کمتر تونسته بودم رادان رو ببینم و هر دومون مشغول بودیم و من یه حس عجیبی داشتم اینکه قرار بود از…

رمان رسپینا پارت 153

3 دیدگاه
انقدر روزا رو دور تند بودن که اصلا نمیفهمیدم چطوری میگذره . همونطور که میخواستم شده بودم ، موهامو لخت لخت کرده بودم تاج گل لباس رو موهام فیکس شده…

رمان رسپینا پارت 152

37 دیدگاه
  _ از تک تک این لحظه ها فیلم گرفته شد و هنوزم داره گرفته میشه ، که بمونه به یادگار از این روز _ اگه جوابم منفی بود چی؟…

رمان رسپینا پارت 151

14 دیدگاه
_ خب آماده ای؟ _ هوم ، اونم خیلی زیاد دستاشو برداشت و آروم چشمام رو باز کردم ، میشه گفت با دیدن صحنه ی مقابلم خشکم زد حتی با…

رمان رسپینا پارت 150

بدون دیدگاه
با توقف ماشین دستمو بردم سمت چشم بند _ نه دست نزن ، صبر کن دستمو پایین اوردمو منتظر موندم صدای باز و بسته شدن در از سمت خودش اومد…