رمان رسپینا پارت ۱۶۴25 اردیبهشت در 11:17 pm24 دیدگاه#part_164 _اول از همه مامانم رو از دست دادم ، هنوزم نبودش مثل یه خار تو چشممه ، هنوز نبودش باعث خلأ تو زندگیمه ، اونموقع بابام بود ،…
رمان رسپینا پارت ۱۶۳25 اردیبهشت در 10:06 pm1 دیدگاه#part_163 تو بغل رادان نشستم و اشکام ریختن و رادان موهامو نوازش میکرد _یعنی واقعا دیگه آوایی نیست؟! حرفی نزد و به کارش ادامه داد . دلم برای آرام…
رمان رسپینا پارت ۱۶۲23 اردیبهشت در 10:28 pm3 دیدگاه××××××××× #part_162 این مدت جایی نبود که نرفته باشیم و نگشته باشیم ، قرار بود چند روزی بریم شیراز و بعد برگردیم و زندگیمونو از سر بگیریم. _رادان _جانم _میشه…
رمان رسپینا پارت 16112 اردیبهشت در 10:32 pm12 دیدگاه_این همه وسایل نیاز بود ؟ اونم وقتی که قراره پیاده بریم _ تازگیا خیلی غر غرو شدیا ، ماشینو زیاد نمیشه اورد بیشترش پیاده اس ، بیا دیگه .…
رمان رسپینا پارت 16010 اردیبهشت در 10:38 pmبدون دیدگاهبالاخره آشتی کرده بود اما هنوز سر و سنگین بود همونطور که یه وقتایی خیلی منطقی میشدم یه وقتاییم خیلی بی منطق و بچه میشدم و امروز یکی از اون…
رمان رسپینا پارت 1598 اردیبهشت در 9:57 pm4 دیدگاهاومده بودیم جایی که عشقمون شروع شد نشسته بودیم و توی بغل رادان لم داده بودم ، احساسی که داشتمو به زبون آوردم _ میدونی خیلی عاشقتم ؟ _ میدونم…
ران رسپینا پارت 1586 اردیبهشت در 10:54 pm1 دیدگاهتوی راه با اینکه خیلی خسته بودم اما نخوابیدم و هر جایی که قشنگی خاص خودشو داشت صبر میکردیم و عکس میگرفتیم . کلی آهنگ گذاشته بودیم و با خواننده…
رمان رسپینا پارت 1574 اردیبهشت در 10:42 pmبدون دیدگاههمونطور که سرم روی بازوش بود با دستام روی سینه اش خطای فرضی میکشیدم _ الان غذاها سرد شده _ دوباره گرم میکنیم _ چمدون هارو هم جمع نکردیم _…
رمان رسپینا پارت 1562 اردیبهشت در 10:50 pm2 دیدگاهبا اومدن رها و آرام و آوا و ریما و راحیل ، رادان رفته بود که مثلا ما راحت باشیم . آوا که با خودش کاچی آورده بود و آرام…
رمان رسپینا پارت 15527 فروردین در 10:33 pm10 دیدگاهکفشامو در اوردم راه رفتن رو سنگ ریزه راحت تر از اون کفشای پاشنه بلندم بود، هنوز چندقدم راه نرفته بودم که رادان دست انداخت زیر زانوهام و بلندم کرد…
رمان رسپینا پارت 15425 فروردین در 4:59 pm3 دیدگاهبالاخره روزی که منتظرش بود قبلم رسید این هفته کمتر تونسته بودم رادان رو ببینم و هر دومون مشغول بودیم و من یه حس عجیبی داشتم اینکه قرار بود از…
رمان رسپینا پارت 15321 فروردین در 11:40 pm3 دیدگاهانقدر روزا رو دور تند بودن که اصلا نمیفهمیدم چطوری میگذره . همونطور که میخواستم شده بودم ، موهامو لخت لخت کرده بودم تاج گل لباس رو موهام فیکس شده…
رمان رسپینا پارت 15229 دی در 5:33 pm37 دیدگاه _ از تک تک این لحظه ها فیلم گرفته شد و هنوزم داره گرفته میشه ، که بمونه به یادگار از این روز _ اگه جوابم منفی بود چی؟…
رمان رسپینا پارت 15122 آذر 140114 دیدگاه_ خب آماده ای؟ _ هوم ، اونم خیلی زیاد دستاشو برداشت و آروم چشمام رو باز کردم ، میشه گفت با دیدن صحنه ی مقابلم خشکم زد حتی با…
رمان رسپینا پارت 15021 آذر 1401بدون دیدگاهبا توقف ماشین دستمو بردم سمت چشم بند _ نه دست نزن ، صبر کن دستمو پایین اوردمو منتظر موندم صدای باز و بسته شدن در از سمت خودش اومد…