رمان”ســهم من از تو”پارت آخر3 ماه پیش151 دیدگاه#فصل دوم سمتم میاد… منم بغل میکنه…. – مبارکه گندم جان… ولی عروس شَل ندیده بودم . میخنده به دستم اشاره میکنه اطرافش و نگاه…
رمان”ســهم من از تو”پارت943 ماه پیش22 دیدگاهفصل دوم _هر چی مامان بابام بگن بابا آروم میگه – مبارکه بابا جان! همه دست میزن… قرار میشه پس فردا برای خرید همراه آرشام…
رمان”ســهم من از تو”پارت933 ماه پیش31 دیدگاهفصل دوم غمگین سمتش برمیگردم: – آخی! جلو میاد – اگه قرار باشه ربطی به هم پیدا کنیم… خونه رو عوض میکنم! نمیدونم در حال حاضر…
رمان”ســهم من از تو”پارت923 ماه پیش4 دیدگاه#فصل دوم – فقط پولو بریز به حسابم داداش. بلند میخندم… با خنده میگه: – گفتی کی برمیگردی؟ – فردا… رسیدم میرم خونم… خالیه؟ –…
رمان”ســهم من از تو”پارت913 ماه پیش11 دیدگاهفصل دوم تلخ میگم: – فکر میکنی خوشحال میشه؟ اون اگه میخواست منو ببینه نمیفرستادمون اون طرف…. نمیگم خودم نمیخواستم برم… میخواستم… اما دلم مراقبتشم میخواست…دلم حمایتشو میخاست،…
رمان”ســهم من از تو”پارت903 ماه پیش6 دیدگاهفصل دوم “تو میخواستی که هیچ مرزی نمونه خودت خواستی خودت گفتی یکی شیم تو بودی گفتی لازمه به وقته اسیر بازیای زندگی شیم خودت مسبب خاطره هایی… تو…
رمان”ســهم من از تو”پارت893 ماه پیش47 دیدگاه – اگه شما و آرشام نبودید مرده بودم نمیدونم چجوری و چطوری ممنونتون باشم.. آرشام روی صندلی میز توالت میشینه و عمو میگه: – خدا…
رمان”ســهم من از تو”پارت884 ماه پیش95 دیدگاه#فصل دوم جلو میاد خیره من، اما سمت من نمیاد میره سمت آرشام چاقو رو که توی س. ی. ن. ش نشونه میره جیغ میزنم: – آرشاممممم؟…
رمان”ســهم من از تو”پارت874 ماه پیش8 دیدگاه#فصل دوم – یادت نمیره که عاشقتم؟ میخندم: – بزار ببرننت دیوونم کردی… خون ریزی داری… چقد حرف میزنی تو این وضعیت. – منم بهت نگفته بودم…
رمان”ســهم من از تو”پارت864 ماه پیش62 دیدگاهفصل دوم سر بلند میکنم و با چشمای اشکی نگاش میکنم: – هست که همیشه پشت من بودی هست که زندگی دلیو درست کردی … به بچش رحم کردی،…
رمان”ســهم من از تو”پارت854 ماه پیش23 دیدگاهفصل دوم «**ارشام**» آماده میشم تا زودتر برم سر کار… خستم… بی حوصلم… عصبیم… کار مدلینگم اعصاب و حوصله میخواد که ندارم… رستوران عمو جاوید ولی جای دنج…
رمان”ســهم من از تو”پارت844 ماه پیش49 دیدگاهفصل دوم اون قدر عصبیه که دارم از ترس سکته میکنم، از ترس قلبم رو دور تند افتاده، حتی فکرشو نمیکردم م.س.ت.ی.ش که بپره… رابطش که تموم شه،…
رمان”ســهم من از تو”پارت834 ماه پیش45 دیدگاه#فصل دوم – اره ولی…. امیدوارم تموم شه این کینه و ناراحتیا… دیروز بعد مدت ها دلم میخواست بغلش کنم و بگم مبارکه داداش…. ولی…… دستامو گردنش میندازم:…
رمان”ســهم من از تو”پارت824 ماه پیش27 دیدگاه – میخواستم یادت بیاد هنوز دوسم داری. زیر گردنشو میب.و.س.م: – آره… یادم اومد! – دلم واست خیلی تنگ شده بود آرتان. ل.ب.اش.و م.ی. ب.و.س.م: – واسه همین…
رمان”ســهم من از تو”پارت814 ماه پیش43 دیدگاه#فصل دوم – رستوران بیشتر شب باید بری و بخونی… تو هم که خواب نداری غیر آدمیزادی. – اوکی پس بریم خسته شدم از بیکاری برم آماده شم بلند…