31 دیدگاه

رمان”ســهم من از تو”پارت93

3
(3)

فصل دوم

 

 

غمگین سمتش برمیگردم:

– آخی!

جلو میاد

 

– اگه قرار باشه ربطی به هم پیدا کنیم… خونه رو عوض میکنم!

 

نمیدونم در حال حاضر خوشحال باشم یا ناراحت اون قدر گنگ و نامفهوم حرف میزنه.

اون قدر خنثی و بی حس… که اصلا نمیدونم چی تو سرشه

 

– هنوز تصمیم داری با من ازدواج کنی؟

آروم میگم:

 

– اگه تو بخوای اره .

– پس بشین من بیشتر خودمو واست تعریف کنم

 

می شینم… اونم کنارم میشینه:

 

– منو نمیدونم چقدر شناختی اما به قول دایی من احساس تو وجودم مرده…

شایدم از اول نبوده که اگه بود با اون حجم از خودخواهی به اسم عشق اون بلارو سر دلی و بچم نمی آوردم.

 

سرمو زیر میندازم:

– من شاید هیچ وقت نتونم عاشقت شم گندم

یه احساس معمولی یه دوست داشتن محكم… ولی عشق…

 

-میدونم!

 

– شاید هیچ وقت ازم نشنوی دوست دارم با هزار یا جمله ی عاشقونه‌ی دیگه…

 

اشکمو قبل ریختن پاک میکنم:

 

– اشکال نداره

 

-؛ ممکنه من بیخودی زور بگم…

ولی تو بیخودی بگو چشم!

 

میخندم:

 

– دیونه ای بخدا

 

– زود عصبی میشم…

از دروغ بدم میاد… هر جا میری باید اطلاع بدی… ممکنه یه روز اصلا حوصله نداشته باشم بخوام تنها باشم پس پاپیچم بشی بدتر میشم!

– فهمیدم

 

کلافه میگه:

 

– خلاصه قراره زن یه آدم گ. و.ه بشی…

گول ظاهرو نخور…

حس مالکیت داشته باشم خیلی بدتر میشم…. غذا خوردنت… وزنت…

لباس پوشیدنت… همه چی دست منه… نه چون فکر کنی برده ای… نه …

چون دوست دارم برسی به خودت.

با عشق نگاش میکنم:

 

– شما دست بزنم داشته باشی من هستم آقا .

 

تو فکر میره بهم میریزه عصبی موهاشو چنگ میزنه:

– داشتم… اما دیگه ندارم!

 

– اگه بدونی چه کیفی میده تو مالک ادم باشی .

جدی میگه:

 

– وقتی رفتی انگار یه چیزی گم کردم

میخندم… با نازمیگم:

 

– بیام بغلت؟

 

– بغل من چه خبره هی زرت زرت بیام بغلت؟

 

– من بغلتو دوس دارم. هر کار میکنی روزی ۳ وعده بغلو میخوام!

 

میخندیم… دستاشو باز میکنه… سرم روی س. ی. ن. ش میخوره:

 

– دلم لک زده بود واست!

– جون بابا!

 

– باید بگی منم همینطور!

میخنده:

 

– تو هیچ شرطی نداری؟

 

– فقط دوسم داشته باش… همین

منو از خودش جدا میکنه:

 

 

– دارم که اینجام

 

ناباور نگاش میکنم… جیغ میکشم:

– وای گفتی… گفتی .

 

– آره دیگه رفت تا ۵ سال دیگه.

 

میخندیم جدی میپرسه:

 

– جشن دوست داری یا نه؟

 

– یه مهمونی کوچیک. اون قدری که همه با هم آشنا شیم

موهامو کنار میزنه:

– حله!

– فقط میشه همینجا زندگی کنیم؟ خیلی خوشگله .

 

 

– به پوریا سپردم خونه پیدا کنه…

نمیخوام اینجا با مرور چیزی بهم بریزم… با خانوادت حرف بزن…

منم حرف میزنم فرداشب میام خواستگاری .

 

جا میخورم ولی نمیخوام چیزی بگم …

نمیخوام از دستش بدم باشه ای میگم و خم میشم… محکم صورتشو می بو. س. م.

 

 

«**آرشام**»

 

 

مامان محکم و با گریه بغلم میکنه:

– باورم نمیشه باورم نمیشه میخوای ازدواج کنی.

 

وقتی همه چیو واسشون تعریف کردم… خوب نگام کردن…. گوش دادن…. در حالی که هنوز از دیدن و برگشتنم شوکه بودن…. اما گوش دادن و نمیدونم چرا و چه جوری برای اولین بار باورم کردن نگفتن نقشس… نگفتن نمیاییم… نگفتن گذشتت… و من حس میکنم اینو مدیون داییم….

بابا میگه:

 

– فرداشبو هماهنگ کردی؟

 

– آره… اگه مشکلی هست که…

سریع میگه:

 

– مشکلی نیست بابا .. میریم!

مامان گریه کنون سمت آشپزخونه میره… بدبینانه بخوام فکر کنم شاید میخوان زودتر زن بگیرم دل آرام و آرتان فکرشون خلاص شه… اما باید یکم خوش بین باشم… چون به حد کافی اذیتشون کردم… بسه دیگه… بهتره بی عشق یا با عشق… بد و خوب… قبول کنم خانوادمن…. مامان با سینی چای برمیگرده… بدجور ه. و. س چاییاشو کردم… بابا میگه:

 

– داییت گفت از دختره… گفت خیلی خانوم و نجیب… دوسش داری دیگه؟

– دارم که میخوام برم خواستگاری.

 

– درسته

بعد از خوردن چای میخوام برم که مامان اصرار میکنه همینجا بمونم…

و من دلم هوای اتاقمو کرده واسه همین قبول میکنم از پله ها که بالا میرم دیدن اتاق مامان و بابا قلبمو میسوزونه…

نمیتونم مرور کنم… حتی خیلی وقته نمیتونم باور کنم کسی که اون روز جیغ و التماسای دلی و شنید و توجه نکرد من بودم.

وارد اتاقم میشم. درو می بندم…

نفسمو کلافه فوت میکنم… کاش میشد این خونه رم عوض کرد.

 

 

«**گندم**»

 

 

وقتی همه ی اتفاقا رو حتی آدم ربایی لیامو واسشون تعریف کردم توی چشماشون دیدم

که بیشتر و بیشتر شیفته ی مرد من و مردونگیش شدن…

هنوز ندیدنش اما توی چشماشون دیدم که مشتاق دیدنشن…

مخصوصا وقتی بابا با عمو فریدون حرف زد…. صلاحو مشورت کرد.

تحقیق کرد. پرس و جو کرد.

و عمو و عمو جاوید تاییدش کردن حالا لباس پوشیده و آماده ایم برای اومدنشون…

امشبو نمیتونم باور کنم..

. اما باور کردم آرشام من مهره ی مار داره… چون تظاهر و کلک و دروغ بلد نیست…. مثل کف دسته…

استرس دارم…

زنگ که میخوره مسکن دستمو میخورم و وارد آشپزخونه میشم… بابا درو باز میکنه… صدای احوال پرسی شونو میشنوم… همه میشینن و کم کم یخ مجلس آب میشه… آشنا میشن… و بلاخره میرن سر اصل مطلب…

از همه چی حرف میزنن… شغل آرشام… اوضاع مالیش… اخلاقش… و وقتی به گذشته هامون میرسن بابا میگه:

– جفتشون ازدواج ناموفق داشتن… بهتره گذشته ی بچه هارو شخم نزنیم!

و من از گذشته ی آرشام تنها چیزی که نگفتم ت. ج. ا. و. ز و زندون بود…

فقط گفتم ازدواج و طلاقش پیچیده بود که دلش نمیخواد کسی بدونه… نگفتم چون مطمئن بودم آرشام بی جهت توی ذهنشون خراب میشه… هر چی بوده گذشته…

و دل آرام زندگیشو داره… حق آرشامه که باز زندگی کنه.

 

پدر آرشامم سکوت میکنه… سینی چایو برمیدارم و بیرون میرم… سلام میکنم… پدر و مادرش مهربون نگام میکنن بابا بخاطر وضعیت دستم سینیو زود ازم میگیره… منم کنار مامان میشینم… باز همه حرف میزنیم تا بلاخره میرسه به رسم حرف زدن عروس و داماد… هر دو که وارد اتاقم میشیم آرشام خیره نگام میکنه:

 

– تو باز شلوار سفید پوشیدی؟

میخندم:

– خب شومیزم که بلنده.

اون ولی جدی میگه:

– خوشم نمیاد!

 

جا میخورم… اما میدونم بهم ریختس

شاید هنوز نمیتونه شرایط جدیدشو قبول کنه:

– آخه نامحریم نداریم که… تو شوهرمی… اونام بابا و پدرشوهر!

 

– بحث نکن با من گندم

دلخور میگم:

 

– خب چیشده مگه؟ نگفته بودی که…. الان میرم عوض میکنم .

 

دستمو میگیره میکشه… بغلم میکنه:

– نگرانم….میترسم گندم خیلی میترسم.

 

– از چی قربونت برم؟

 

غمگین میگه:

– نمیخوام یکی دیگه کنارم بدبخت بشه.

 

– نمیشم…. من عاشقتم… میتونیم خوشبخت بشیم بخدا!

از آغوشش بیرون میام….

 

– خودت خواستی پس!

میخندم:

– با کمال میل

بعد از حرف زدن بیرون میریم.

پدر آرشام نظرمو میپرسه و من با خجالت میگم…

هرچی مامان بابام بگن.

 

( اینم پارت عصر، ببخشید دیر شد،نبودم 🙂😍)

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4 (8)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
راحیل
راحیل
8 ماه قبل

سلام ندا جون عزیز دل الله سنه گوربان خسته نباشی یکی دیگه لطفا فدات

ستی
ستی
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

اره عشقم حتما

به تو چه😐
به تو چه😐
8 ماه قبل

نداجون یکی دیگه لطفااااااااا🥺❤️
لطفااااااااااا🥺❤️

P:z
P:z
8 ماه قبل

نداجون سلام شب بخیر
میشه لطفا آتش شیطانو بزاری؟
مرسی ازت مامان مهربوننن

،،،
،،،
پاسخ به  P:z
8 ماه قبل

پری ازبچه هاخبری نداری ازاتناچی چرایهوهمتون غیب شدین

P:z
P:z
پاسخ به  ،،،
8 ماه قبل

سلام خوبی آیلین شب بخیر
از بچه هایی که تو شاد باهاشون در ارتباط نبودم نه خبر ندارم
اما غزل و آتنا و فاطمه هستن خوبن
هعی
گاهی سایت هنگه
گاهی هم میام و میبینم کسی نیست
دیگه تابستونه دیگه
چت رومم پرنده پر نمیزنه

P:z
P:z
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

مرسیییی
امشب میذاری؟

P:z
P:z
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

پس بیدار میمونم تا بزاریی❤❤
خسته هم نباشییی

Hadis
Hadis
8 ماه قبل

ممنون عااااالی هستی
اما کاش مثل قبل پارت ها طولانی تر میشد ممنون

Hadis
Hadis
8 ماه قبل

.

،،،
،،،
8 ماه قبل

ممنون نداجون دستت دردنکنه

،،،
،،،
پاسخ به  neda
8 ماه قبل

قربون توبرم من سلامتیت توچخبرانیستی کم پیدایی این روزا

ساناز
ساناز
8 ماه قبل

می‌دونم زمانه ولی دلم برا پری گرف

Kmkh
Kmkh
8 ماه قبل

🥰😍🤩😍🤩

Ayda
Ayda
8 ماه قبل

ندا جون شنیدم پارت شبو نصف شبو قبل صبح هم داریم ♡☺

شیما
شیما
8 ماه قبل

واییییییییییی عالی بود قربونت باجی خیلی ماهی ندا جان مرسی فداتشم

بانو
بانو
8 ماه قبل

🥰 🥰 🥰 🥰 🥰 🥰 دستت طلا ندا جون 🥰

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x