رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت65 1 (1)

15 دیدگاه
    گیج نگام میکنه… – هان؟ – هان و زهرمار ! – اهل شوخیم نیستی بگم داری شوخی میکنی سگ مصب! فقط نگاش میکنم فحش ناجوری میده و میپرسه: – تو آدرس خونه‌ی برادرتو نداری؟ خون سرد میگم: – ندارم – خب چرا؟ چرا مرتیکه روانی؟ – دعوای بدی…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت64 1 (1)

23 دیدگاه
  درو باز میکنم که میگه: – دیگه نمیخوام با نازی در ارتباط باشی. تحت هیچ شرایطی! – باشه. بیرون میرم و درو میبندم… بغضم میترکه… کی میشه گذشته و آرشام از زندگیم پاک شه؟! روی کاناپه نشستم و پاهاموبغل کردم …. خیره شدم به به نقطه ی نامعلوم و…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت63 3 (2)

34 دیدگاه
    – بعد دوسال چی؟ این دو سال تموم نمیشه؟ نمیاد بیرون ؟ نمیره سراغ رفیقاش؟ جلو میاد و بازوهامو میگیره: – پوریا از همه چی بی خبره. -اما ارشام مثل آب خوردن از زیر زبونش حرف میکشه .. میخوای بری بهش بگی از من و زنم چیزی نگو…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت62 1 (1)

17 دیدگاه
    شب بخیر میگیم و هر دو از پله ها بالا میریم… به اتاق که میرسیم باز من میمونم و تنهایی و آرتان و کلی ترس! شالمو از سرم برمیدارم و روی تخت میشینم کنارم حسش میکنم. – چت میشه تو چند دقیقه یه بار؟ – خاطره ها گاهی…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت61 1 (1)

9 دیدگاه
    می خنده و انگشت سسیشو روی بینیم میزنه: – آقاتون قربون اون شکلت بره! می خندم و میگه: گفتن شبه که همه اوکی باشن میرن باغ لواسون شب اونجا دور هم باشیم فرداشم حال کنیم. فکر کردم به گردش نیاز داری تو هم… – باشه ولی آخه من…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت60 2.3 (3)

17 دیدگاه
    میدونم دلخور شده… حق داره… اما من واقعا به خاطر خودش میگم….. نگاش میکنم و میگم: – آرتان؟ میشه ازم دلخور نشی؟ – دلخور نیستم عزیزم . سکوت میکنم… جلوی خونه که ترمز میکنه سمتم برمیگرده: – یه امشبو بهم فکر کن. پر از بغض میگم: – من…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت59 1 (1)

86 دیدگاه
. چشم می بندم. تاوانشو پس داد؟ این ترس از مرگ… اون طناب . اون خفگی زن عمو جیغ میکشه: – دل ارااااااام. و من ناخوداگاه داد میزنم: – می‌بخشم. مرد مامورو عقب میزنه. چشمای پر از بهت آرشام باز میشه… همه نگام میکنن زن عمو خودشو از زمین جمع…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت58 3 (2)

58 دیدگاه
    – تو خیابون دارم میرم خونه – پاشو بیا خونه ی ما همه اینجا جمعنا. -دل دیدن مامانتو ندارم آرتان . – مامان من همیشه همینه اگه آرشامو از دست بده. چراغ که سبز میشه حرکت میکنم و میگم: – نیام بهتره! – نیای من میام … دیشب…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت57 1 (2)

37 دیدگاه
  _من آرتان آرشام تو… اما میخوام از اول زندگی کنیم. هر سه تامون ! _آرشام اعدام شه حالت خوب میشه یا بدتر؟ – نمیدونم.. فقط میدونم دلم اون قدری ازش پره که نمیتونم بگذرم . – حق داری دل آرام. _نمیخوای برگردی پیش آرتان به قول خودت از اول…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت56 1 (1)

8 دیدگاه
    منم دلم میخواست به اینجا نمیرسید ولی رسید. دلم میخواست هم من خوشبخت بودم هم ارشام هم ارتان اما هیچ کدوم ذره ای‌ آرامش نداریم چه برسه خوشبختی وارد اتاق میشم و خیره ی تخت می مونم یاد شب نامزدی آرتان و نازی می افتم. اون شبی که…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت55 0 (0)

31 دیدگاه
#آرشام خیره ی پاکت توی دستم موندم. نه اینکه از مهر و آرم روش نفهمم چیه ولی… نمیخوام باور کنم نمیتونم باور کنم پاکتو باز میکنم و با دیدن برگه‌ی طلاق دود از سرم بلند میشه… نفسم بالا نمیادکاغذو توی دستم مچاله میکنم مشتمو توی دیوار پشت سرم میزنم… یه…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت54 1 (1)

28 دیدگاه
    – دلی خوبه؟ بابا خوبه؟ – نه.. هیچکس خوب نیست مامان جان . – من بمیرم همه خوب میشن . با گریه میگه: – نگو عزیزم… نگو،چرا آرشام… چرا این کار و با ما و خودت کردی؟ – بیخیال مامان حرفای تکراری غما رو بیشتر میکنه فقط برو…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت53 1 (1)

51 دیدگاه
    نفس دردناکی می کشه… می خوام برم که روبه روم می ایسته: – روزی که اومدم جلوی محضر تا ازدواجت و تبریک بگم یادته؟ آخ ..آخ…آخ… – وقتی اونجوری با ترس و حال بد بودی … یه حسی تا گلوم رسید که نفهمیدمش … فکر کردم تو نمیتونی…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت52 3.5 (2)

15 دیدگاه
– منو ببر پیش اون کثافت! جلومیرم..پر بغض و درد میگم : – من دیگه نیازی به این کارا و حمایتا ندارم بابا! بابا پیر میشه… می بینم که پیر میشه… انگار کمرش می شکنه…عمو تذکر میده – دل ارام؟ – تا اینجاشو… تو اوج جهنم زندگیمو… بی پشت و…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت51 3 (2)

28 دیدگاه
  دل آرام   چشمام سیاهی میره … نمیدونم باید غصه چیو بخورم… خستم.. اون قدر خسته که دلم میخواد بخوابم و هیچ وقت بیدار نشم… هیچ وقت! در اتاق عمل بالاخره باز میشه و دکتر از اتاق بیرون میاد … هر سه سمش میریم … عمو میپرسه: – چیشد…