رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت50 5 (1)

32 دیدگاه
      – والا دارن کاراشون میکنن برن اون ور آب که! بند دلم پاره میشه:خبری داری کجان؟ – آره .. خونه باغ بابای خدابیامرزم توی کرجن… ولی خداوکیلی نگو من گفتم بهت خوب ؟ بی قرار میگم : – آدرس… آدرسشو بهم بده … قول میدم جبران کنم!…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت49 1 (1)

8 دیدگاه
    گوشیو قطع میکنه … گوشیو به پیشونیم می‌زنم و خسته بلند میشم … شماره‌ی پرهامو می گیرم… صدای خستشو میشنوم: – جانم آرتان؟ _سلام پرهام…خوبی؟ – سلام داداش… خبری شده ؟ نفسمو سخت بیرون میدم: – نه… هیچ خبری نیست پرهام… دستام خالیه… خالیه خالی! – فکر می…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت48 1 (1)

12 دیدگاه
    – دلم! – درد داری؟ هق میزنم: _خون ریزی دارم! روی پیشونیش میزنه: – لعنت بهت دل آرام..لعنت… وای به حالت اگه بلایی سرش بیاد! درد دارم.. اون قدر که هیچی نمیفهمم فقط ناخونامو توی بازوش فرو میکنم: – آرشام؟؟دلم! از جا بلند میشه و وارد خونه میشه……
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت47 1 (1)

21 دیدگاه
  درو باز میکنه: – برو! – آرشام؟ بلندتر میگه: – برو بیرون! سوار ماشین که میشیم با بالاترین سرعت حرکت میکنه… دستگیره رو محکم میگیرم… نمیدونم کجا میره …توقف میکنه از مغازه خوراکی میخره و باز حرکت میکنه… یک ساعت بعد باز توقف میکنه و از یه مرد هم…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت46 2 (2)

24 دیدگاه
  دستمو به داشبورد می زارم و نگاش میکنم … این مرد مرده … توی چشماش هیچ نشونی از زندگی نیست… – آرتان؟ میشنوی صدامو؟ توروقران صبرکن… بریم پیش پدر و مادرت …بعد..   – هیچی نگو دلی وگرنه ترمز میکنم و همینجا جات میزارم! سکوت میکنم… خفه میشم…. خدا…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت45 1 (1)

26 دیدگاه
  _ببخشید که بی اجازه گوشیتو چک کردمو شمارشو برداشتم … ولی تو خودت جرعتشو نداشتی.. مجبور شدم بزارمت توی عمل انجام شده ! روی کاناپه می شینم… تموم تنم می لرزه… پرهام گوشیو سمتم می گیره : – اگه دوست داشتی سَندم واسش رو کن..من تنهاتون میزارم! میخواد بره…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت44 5 (1)

26 دیدگاه
  ناامیدم… خالیم… پوچم… – اگه مثبت بود چی؟ چیکار کنم؟ نفس عمیقی میکشه.. اونم خسته شده… با مشت به شکمم میزنم و با گریه میگم: – من نمیخوامش…نه خودشو نه باباشو… – دل آرام؟ – کمکم کن.. من کسیو ندارم… من فقط تورو دارم پرهام… توروخدا! صداش آروم و…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت43 3 (2)

37 دیدگاه
  حالم بده.. خیلی بده… پر از ترسم..پر از استرس … پر از مرگ.. تا حالا پر از مرگ بودی؟ نفسم بوی مرگ میده … قدمام بوی مرگ میده … پلک زدنم بوی مرگ میده .. حس میکنم خودم دارم به استقبال مرگ میرم… منو پرهام و وکیلی که واسم…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت42 1 (1)

36 دیدگاه
    – دلی… چند دقیقه دیگه خونه ای؟ – تومگه سرکارنبودی؟ – دلتنگت شدم… ناراحتی برگردم!؟ از جا بلند میشم… پرهام لیوان ابو سمتم میگیر … اروم میگم: – میام زود! گوشیو قطع میکنم… کمی از آبو میخورم و میگم باید برم… پرهام هر چقدر اصرار میکنه تا جایی…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت41 0 (0)

47 دیدگاه
  از جا بلند میشم.. با دیدنم روی آخرین پله می ایسته… سرمو زیر می‌اندازم و لب میزنم: – سلام جلو میاد… جلوتر… درست مقابلم می ایسته… بوی عطرش دیوونم میکنه… چشامامو می بندم… گرمی دستشو که زیر چونم حس میکنم مثل برق گرفته ها نگاش میکنم: – چیشده صورتت؟…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت40 0 (0)

11 دیدگاه
  * آرتان *   کارم که توی شرکت تموم میشه از جا بلند میشم … سرم به قدری درد میکنه که آب دهنمو به بدبختی قورت میدم… میخوام از اتاقم بیرون برم که تلفن همراهم زنگ میخوره … با دیدن شماره نازی کلافه پوفی میکنم و رد تماس میزنم……
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت39 0 (0)

28 دیدگاه
    کسی که میگفت اون قدر عاشقتم که بگی برو هم میرم…و رفت… مردو مردونه رفت… گفته بود عشق مقدسه… گفته بود اسم هر حس بی سر و تهی و نزاریم عشق… گفته بود به اسم عشق هر گندکاری میخوایم نکنیم…. گفته بود و الان میفهمم چی گفته… آرشام…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت38 0 (0)

3 دیدگاه
    تا صبح پلک روی هم نمیزارم… اون قدر گریه کردم که حس میکنم دارم کور میشم… آرشام از دیشب از اتاق زده بیرون و هنوز برنگشته… بلند میشم و جلوی پنجره می ایستم… آرتان و نازگل لب دریا ایستادن … به نظر میاد دارن دعوا میکنن … خبری…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت37 3 (2)

7 دیدگاه
  *دل آرام *   با دیدن آرتان که سمتون میاد نفس عمیقی میکشم و نازگل میگه – وای گیتار آورد… کاش امشبو بخونه!   مثل مجسمه نگاش میکنم… سرم داره می ترکه… حالم از غذایی که به زور خوردم بده … روبه رومون میشینه و خیره ی دریا میگه:…
رمان سهم من از تو

رمان”ســهم من از تو”پارت36 0 (0)

12 دیدگاه
💕📚   *دل آرام*   آرتان که بیرون میره و درو می بنده زانوهامو توی شکمم جمع میکنم و دستامو دور پاهام می پیچم و خودمو بغل میکنم… نگاش میکنم… خون سرد مشغول تزریق آمپول زرد رنگی توی سِرم …هنوز گیجم … هنوز باورم نمیشه از جا پریدم و صدای…