رمان سکوت تلخ Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان سکوت تلخ

سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 74

        نگاه او هنوز هم سنگینی داشت   مگر قرار نبود با سارا ناهار را بیرون باشند؟ حالا بغل دستم چه غلطی میکرد.   در تمام طول مدتی که ناهار میخوردیم حرف نزده بود .   سوفی هم دیگر ترجیح داده بود ساکت بماند   چشمانش مدام میان ما می چرخید   انگار متوجه شده بود که

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 73

    دست روی مچ دستش میگذارم   نگاهم را به چشمانش میدوزم   – چرا اینجوری میکنی؟   انگار تازه متوجه فشار بی اندازه اش روی بازویم میشود   فشار دستش را کم میکند   نگاه ما بین چشمانم جا به جا میکند و با صدایی که کنترل میکرد می غرد   – من از مسخره بازی و قیافه

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 72

        سرم روی شانه به عقب می چرخد   دستانم هم به لرز می افتد   جوابش را نمیدهم   خوب بود که در اتاق را قفل کردم   اگرنه حالا آبرویم میرفت   نمیخواستم چشمان پر از اشک شده ام را ببیند   بار دیگر به در می کوبد   صدایم میزند   اینبار صدایش رنگ

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 71

    زهرخندی روی لبهایم می نشیند…   لرز تن و دستانم هم از کنترلم خارج میشود…   باید یکی مغز نداشته ام را باز میکرد   این احساسات مزخرفی که تازگی‌ها داشتم را درمی آورد و حواله سطل آشغال میکرد …   من احمق بودم که حرف های او را جدی میگرفتم ..   که فکر میکردم واقعا اگر

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 70

        تکان نمیخورد   حتی پلکش هم محض دلخوشی ام نمیلرزد   دهان باز میکنم   قصد دارم اینبار بلندتر صدایش بزنم که صدای زنگ تلفن همراهش در اتاق می‌پیچد   دستم را پس میکشم   نگاهم سوی پاتختی کشیده میشود   قدمی جلو می روم   گوشی اش را برمیدارم   نام سارا ، خار در

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 69

      پیش از آنکه از دیدم محو شد می گویم   –  اگه اومد و حمام بودم کی در رو براش باز کنه   می ایستد   و به سمتم برمیگردد   – دوش گرفتنت چقدر طول میکشه؟ ۱۰ دقیقه؟   سر تکان میدهم   – تقریبا   جوابی که میدهد شوکه ام میکند   – خیله خب

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 68

    میخواهم راهم را بکشم بروم که بازویم را میگیرد   – کجا؟ داشتیم حرف میزدیم ..   میخواستم بگویم حرف زدن با تو را که دوست دارم اما خب تو حرف که نمیزنی فقط قصد سرخ و سفید کردن من بدبخت را داری…   با آن کلمات مثبت هجده ای که به کار میبری   – بحث جالبی

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 67

          قاشق پر شده شربت را در دهانم فرو میبرم ..   صدایش از پشت می آید   داشت میز صبحانه را جمع میکرد   – ناهار امروز رو سوفی میاره ..   سمتش برمیگردم   – حالم خوبه ، خودم درست میکردم   حین آنکه درب شیشه عسل را می بست جوابم را میدهد  

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 66

          مریض شده بود   بیشتر اما انگار مغزش جا به جا شده بود   هاکان آن تو داشت پررنگ میزد   این را نمیخواست   تعارفی با خودش نداشت   به خود دروغ نمیگفت   اما انگار خوشش آمده بود از او   با عقل نمی خواند   اما واقعیت همین بود.   میشد دلیل

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 65

        کارش به سرم کشیده بود…   اما انگار که آنچه به رگ و پی اش نفوذ کرده بود شفا دهنده بود   نسبت به دقایق پیش کمی سرحال بنظر میرسید   گیج و سردرگم نبود   میتوانست سرپا بی ایستد   راه بیاید   تبش هم پایین تر آمده بود   هر چند که هنوز درد

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 64

      حین آنکه قزن سوتین را می انداخت خطاب به اویی که لرز کرده بود زمزمه میکند   – نترس … سایزت دلخواه‌ من نیست که بخواد تحریکم کنه …   از عصبانیت مانلی و تلاشش برای کنار کشیدن خود لبخندی میزند   – هیش ، آروم بگیر ، الان جون سر و کله زدن با منو نداری

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 63

    * * *   از شدت درد و نفس تنگی برخواسته بود ..   توان قورت دادن اب دهانش را نداشت   گوش هایش … پیشانی اش … قفسه سینه اش داشت میسوخت   آوای ضعیفی از حنجره اش بیرون میاید   از صدای ناله اش   هاکان پلک میکند .   به سمتش مچرخد   سر از

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 62

      زمان از دستش در رفته بود   غرق تماشای او بود   زنی که شرعا و قانونا جایی در شناسنامه و زندگی ‌اش داشت و او برای رفیقش آن را لقمه میگرفت   شاید دیوانگی به حساب می آمد شاید اگر به گوش کسی میرسید صفت بی رگ و غیرت را حواله اش میکرد.   اما مسئله

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 61

      صدای زنگ در و آمدن پیک مهلت آنکه جواب او را بدهد را نداده بود.   هر چند که بعد از آن هم سر میز شام همان که قصد باز کردن سر صحبت را داشت تماس سارا اجازه نداده بود   هاکان شامش را خورده نخورده رفته بود   با این پیغام که مشکلی برای خانه سارا

ادامه مطلب ...
سکوت تلخ

رمان سکوت تلخ پارت 60

    مضحک بود   اگر به جاوید این را میگفت باور میکرد؟   هر چند که جاوید از شب عروسی تا به الان جواب تماس هایش را نداده بود   حتی پیام هایش در تلگرام و اینستاگرام را هم نخوانده بود.   از یادآوری جاوید و نصیحت هایش بغض میکند   کاش به حرفش گوش داده بود   کاش

ادامه مطلب ...