رمان شاه خشت پارت 88
از عجایب روزگار که حتی در ماشین را برایم باز کرد. پشت فرمان نشست و ماشین را بهسمت خروجی هدایت کرد. دستم را به داشبورد کشیدم، سیستم صوتی کاملاً دیجیتال با تعداد زیادی دکمه و چراغ. صندلیهای چرم بوی نوئی میدادند. _ فرهاد، تو چندتا ماشین داری؟ این خیلی خفنه.