رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 35 2.7 (3)

1 دیدگاه
      _ سدا، عزیزم چی شده؟   روی زانو نشستم، همقدش.   _ پری، لباسم کثیف شد… رفتم دستشویی… ولی…   باید می‌جنبیدم وگرنه سر و صدا باقی اهل خانه را هم بیدار می‌کرد و متوجه غیبت فرهاد می‌شدند، سفته‌هایم، نه…!   دستش را گرفتم.   _ چیزی…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 34 3 (2)

8 دیدگاه
      به اتاقش رفتیم، پر از عروسک و وسیله‌بازی، تخت‌خوابی شبیه کالسکه.   دنبال سشوار گشتم، از اتاق خودمان.   فرهاد خونسرد دوش می‌گرفت و شاید متوجه من هم نشد.   در اتاق سدا، موهایش را خشک کرده و از دو سمت بافتم.   شکل فرشته‌ها شد با…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 33 2 (2)

6 دیدگاه
      زن با سهند و سدا هم از پشت شیشه سلام و علیک کرد و با دیدن من عملاً رو ترش کرد!   مصیبت جدید را بو می‌کشیدم.   مکالمه‌شان این بود که «ویلا مرتبه، آقاجان. غذا حاضره، آقاجان. در ساحلی رو تعمیر کردن، آقا جان. بام خانه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 32 4 (3)

3 دیدگاه
    با صدای فرهاد به خودم آمدم.   _ پریناز، پیاده نمی‌شی؟   کِی ایستاد؟ اصلاً نفهمیدم!   انگار بلیط عبور موقت بهشت را پیش‌کشم می‌کرد.   _ پیاده بشم؟   _ سهند و سدا می‌خواستن خرید کنن.   مکث کرد.   _ چیزی اگه می‌خوایی پیاده شو وگرنه…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 31 1.5 (2)

4 دیدگاه
      _ سرالخفیاتی، موسیو. ای کلک! باشه اینم جواب نده. حداقل بگو چرا به اون اتاق طبقه بالا می‌گن “اتاق سبز”؟   دستی به ریش نداشته‌اش کشید.   _ اتاق خانوم اون‌جا بود، مادر فرهاد. گل و گیاه دوست داشت، کل اتاق پر بود از پیچکای سبز، برگ…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 30 5 (2)

7 دیدگاه
      _ اجازه بدید فشار و‌ دمای بدنتون رو‌چک کنم.   دقیق معاینه کرد، تنها تماسش با بدنم، نوک انگشتش بود که به سرم خورد وقتی گوش‌ها را معاینه می‌کرد.   نسخه کوتاهی نوشت و توضیح داد چند روزی غذای سبک بخورم.   خواستم نسخه را بگیرم که…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 29 5 (3)

4 دیدگاه
    در خواب غلت زد، حتماً پوستش می‌سوخت.   دست روی پیشانی‌اش گذاشتم، حرارت بدنش بیشتر می‌شد.   شاید حولهٔ خیس کمک می‌کرد.   عجیب دلم می‌خواست در بغلم بفشارمش.   شاید شبی دیگر… امشب نه… به‌هیچ‌قیمتی دیگر خوابش را خراب نمی‌کردم.   تا صبح یکی دو ساعتی چرت…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 28 3.3 (4)

6 دیدگاه
      _ وای وای…! ببین چکار کردم. خدا… من‌و می‌کشه این. سکته کرد… واییی!   باید کمی در آن وضعیت زانوزده ثابت می‌ماندم تا درد لعنتی کم می‌شد.   سایه‌اش را دیدم که از کنارم رد شد.   چند دقیقه بعد با کیسه فریزری پر از نخودهای سبز…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 27 5 (1)

4 دیدگاه
      سرم را لای موهایش فرو کردم، بوی خوبی می‌داد.   حرفی از دهانم پرید.   _ تنت بوی خوبی می‌ده.   _ زود زود حموم می‌رم آخه.   چرا نمی‌فهمید، جای جدی و شوخی را، انگار احساسات مرا به سخره بگیرد، بی‌لیاقت!   _ پریناز، قصد داری…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 26 3.8 (4)

5 دیدگاه
      تور جلوی صورتش را کنار زدم، از لبخند چند لحظه پیش خبری نبود و نگاهش خیس، ناامید. هدیه به مذاقش خوش نیامده بود؟   _ ببخشید رقص عربی بلد نیستم.   _ مهم نیست، دلم می‌خواست توی این لباس ببینمت. زیباست.   سرش را پایین انداخت، چیزی…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 25 5 (3)

2 دیدگاه
    دو‌ روز گذشته سدا با پرستارش بود، خانوم حدود پنجاه ساله‌ای که کلاً حرف نمی‌زد.   با سدا که بودند، فرانسه صحبت می‌کرد.   عصر سری به موسیو زدم.   بوی غذاها در آشپزخانه مستت می‌کرد.   به حساب خودش سنگ تمام می‌گذاشت برای آقا!   انگار موسیو…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 24 2 (3)

2 دیدگاه
    پریناز   هرچقدر با سهند خوش گذراندم و شیطنت کردم، به آنی از تنم پرید.   تا به اتاق برسم سکته کردم.   تابه‌حال در تمام عمرم این‌طور نترسیدم… البته دروغ است.   از این بیشتر هم بوده فقط درست به‌خاطر نمی‌آوردم.   گوشی را که قطع کرد…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 23 3 (2)

2 دیدگاه
      دست دختر را گرفتم و‌کشیدم، زیر توری پوشیه خنده‌اش را دیدم.   عبای سیاه‌رنگ را کنار زد، چیز زیادی به تن نداشت.   پوست مسی رنگ و براقش، حرکات نرم کمرش، پولک‌هایی که به سینه‌بند و شورتش آویزان بودند.   هنرمندانه می‌رقصید، دلبری می‌کرد.   خودم را…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 22 5 (1)

بدون دیدگاه
      اسگل پدر بی‌‌…   _ صدات رو ببر ها، من الآن می‌تونم خفه‌ت کنم.   از ماشین پیاده شد و سمت کمک راننده نشست.   _ بشین بریم دیگه، تا فردا می‌خوایی وایسی غر بزنی؟   نیم‌ ساعت نکشید که در خیابان‌های نیمه‌خلوت باسرعت می‌راندیم، بی‌خیال و‌سرخوش!…
رمان شاه خشت

رمان شاه خشت پارت 21 5 (2)

3 دیدگاه
    اثاثیه اتاق به قدمت آجرهایش بود، تخت‌خواب قدیمی، میزتحریر چوبی…   فرش کف اتاق را دوست داشتم، دست‌بافت… کاشان مرغوب، طرح افشان.   زمینه لاکی با دور سرمه‌ای… یک طرح سنتی و خاطره‌انگیز.   کمدهای چوبی خالی از هر وسیله‌ای بودند.   کاش می‌داد این کمدها را پر…