رمان شاه خشت پارت 35
1 دیدگاه
_ سدا، عزیزم چی شده؟ روی زانو نشستم، همقدش. _ پری، لباسم کثیف شد… رفتم دستشویی… ولی… باید میجنبیدم وگرنه سر و صدا باقی اهل خانه را هم بیدار میکرد و متوجه غیبت فرهاد میشدند، سفتههایم، نه…! دستش را گرفتم. _ چیزی…