رمان شاه خشت پارت 73
بلند شد و برای خودش چای ریخت. _ بعد دعواتون شد؟ _ آره، من وسایلم رو جمع کردم زدم بیرون. اونم هوار میزد که کجا میری، منم گفتم بهت ربط نداره. سفته هم نداری که زورم کنی، الآن دستم بازه، زدم بیرون. _ زدی فرهاد رو نابود کردی؟ با عصبانیت دستم