رمان دونی

دسته‌بندی: رمان ملورین

رمان ملورین

دانلود رمان ملورین پارت 62

        یه جورایی مثل تهدید عوض شدن زندگیم بود، انگار دیگه قرار نبود محبت پدر مادرم و بچشم. دیگه قرار نبود اونا من و دوست داشته باشن!         گوشه گیر شده بود و دیگه از اون ملورین سرزنده خبری نبود.         تا این که یه شب که می‌خواستم بخوابم بابام اومد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 61

      محمد با دکتر مینو حرف زد و ملورین تازه فهمید چرا محمد بهم ریخته بود.       دارو هایی که الان برای مینو تجویز کرده بودند رویش جواب نداده بود و حالا باید شیمی درمانی را شروع می‌کردند!     مینو تا خبر را شنید روی صندلی های بیمارستان ولو شد و کاملا امیدش را از

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 60

      – خانم تدارک یه جشن درست حسابی و بگیرید.       محمد دخالت کرد و گفت: – ولی من می‌خوام عروسی بگیرم با اجازه تون! درسته که ما ازدواج کردیم ولی عروسی نگرفتیم!       – تو با اجازه نگرفتن از من حق این کارم نداری من آبرو دارم جلو فامیل!       محمد

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 59

        – نمی‌دونم جوابم درسته یا نه، ولی همین که این خطر رو به جون خریدم و اومدم داخل اتاق تون همین که آدمی مثل من جلوتون نشسته و داره حرف می‌زنه مدرک کوچیکیه که ثابت کنه من محمد رو بخاطر خودش می خوام!!             – من خوشبختی محمد رو می‌خوام ولی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 58

  – وقتی یه بار پروندم یکی‌و یعنی چی؟! من اومدم امشب همه چی و تموم کنم. – آره پسرم جون من امشب و بهم نزن بزار تموم شه. محمد فقط یه جمله گفت: – جون خودت و وسط نکش مادر من.   امیر قصد دخالت داشت، می‌ترسید اگر محمد با این خشم حرفش را بزند دعوایی درست شود با

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 57

      ملورین با حالی داغون به دیواره اتاق عمل تکیه داد و سرش را در دستش گرفت.   چگونه می‌توانست تحمل کند؟! حس می‌کرد قلبش چنان درد می‌کند که حال از هوش می‌رود.   محمد روی زانوهایش نشست و دستش را روی شونه ملورین گذاشت، از طرفی محمد طاقت این حال ملورین را نداشت.        

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 56

        ملورین هم خندید و وسایل را به طرف آشپزخانه برد، معماری و طبعیت این ویلا را بیش از حد دوست داشت!     ظرفی را روی کابینت گذاشت که همان موقع محمد با لبخندی بی سابقه تقه ای به در آشپزخانه زد. – ملکه قصر اجازه میدید؟!   ملورین از لفظش بلند خندید و لب زد:

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 55

          محمد گویا دوغ در گلویش ماند، ملورین هیچ وقت تا این حد گیر سه پیچ نمی‌شد. ولی شانس او ملورین روی این بحث به شدت تاکید داشت.   با دستمالی دور دهانش را تمیز کرده و پلک زد: – نه هنوز عزیزم وقت نکردم، درک می‌کنم خیلی نگرانی ولی واقعا نگرانیت بی مورده ها!  

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 54

      محمد هم دستش را گرفت و روی دستش را بوسید که لبخند ملورین عمیق تر شد.   – بلاخره اومدی آقای بد قول؟!   – چرا منتظر موندی آخه بچه؟! ناهار می‌خوردی می‌خوابیدی!   ملورین همان طور که از سر جایش بلند می‌شد لب زد: – مینو دیگه نتونست تحمل کنه خوابش برد، منم قرار بود بیدار

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 53

        – هر چی که می‌خواد باشه! بلاخره تو زندگی تو بوده! خیلیای دیگه هم تو زندگیت بودند… منم اگه خدا نمی‌خواست شاید مثل همین دخترا برات شده بودم. بعد استفاده ات مثل یه دستمال…   محمد سریع از روی حرص دستش را روی دهن ملورین گذاشت و نفس حرصی ای کشید. – بس کن ملو! امشب

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 52

        رو به روی آیینه روی صندلی نشست و موهایش را باز کرد. شونه ای برداشت و ارام روی موهایش کشید.     خیره به آیینه شد و با خود فکر کرد اگر محمد را آن شب نمی‌دید چه اتفاقی می‌افتاد؟! زندگی اش چگونه می‌گذشت؟ محمد عین نوری در زندگی اش بود، البته که ملورین هم نعمتی

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 51

      محمد تقریبا حتی حضور آن زن را هم فراموش کرده بود، آن زن که تمام مدت حواسش به محمد و دخترک و کنارش بود تاب نیاورد و وقتی غذایشان را تمام کردن به سمت آن ها حرکت کرد.     نمی‌دانست حتی چه می‌خواهد بگوید فقط می‌دانست باید حرصش را خالی کند.     به تخت که

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 50

            محمد لبخند پهنی به او زد و دستش را روی پای  ملورین که در شلوار سفیدش خودنمایی می‌کرد گذاشت: – قربون خانم خوشگلم بشم امشب می‌برمتون پاتوق خودم مطمئنم مینو عاشقش می‌شه…     ملو لبخند خجالت زده ای زد و برای اولین بار با محمد همراهی کرد، دستش را روی دست محمد گذاشت

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 49

        شرم در صورتش دوید. سر پایین گرفته و اهسته پچ زد:   – خیله خب حالا، نیاز نیست همه چیزو کامل تشریح بدی.   قهقه‌ی مرد بلند شد. به سمتش خیز برداشته و با هر دو دست لپ‌هایش را کشیده و لب زد:   – اخ خد! تو چقدر شیرینی اخه!   سر خم کرد و

ادامه مطلب ...
رمان ملورین

رمان ملورین پارت 48

    با زور و زحمت خودش را عقب کشید و نگاهی دلخور روانه‌ی محمد کرد! آهسته گفت:   – میشه اینقدر به من نچسبی؟   ابرو بالا فرستاد:   – نه!   پروو بودن محمد همتا نداشت! انگار نه انگار همین چند روز پیش، بدترین حرف‌ها نثارِ ملورین کرده بود و حالا…   زبان روی لب زیرینش کشیده و

ادامه مطلب ...