رمان ملورین پارت 54

4.5
(99)

 

 

 

محمد هم دستش را گرفت و روی دستش را بوسید که لبخند ملورین عمیق تر شد.

 

– بلاخره اومدی آقای بد قول؟!

 

– چرا منتظر موندی آخه بچه؟! ناهار می‌خوردی می‌خوابیدی!

 

ملورین همان طور که از سر جایش بلند می‌شد لب زد:

– مینو دیگه نتونست تحمل کنه خوابش برد، منم قرار بود بیدار بمونم ولی منم انگاری نتونستم!

 

– الهی بگردم دور سرت، پاشو یه چیزی بخور بعد بخواب، این بچه رو بیدار کنم؟!

 

دست ملورین را رها کرد.

 

– نه محمد غذا بهش دادم خورده…

 

محمد که نیم خیز بود تا بلند بشود دوباره نشست و خیره ملورین شد.

– خودت پس چرا نخوردی عزیز من!!

 

 

و دوباره نشست، هر وقت می‌خواست قدری از ملورین فاصله بگیرد، او چنان دلبری می‌کرد که محمد ترجیح می‌داد یشیند و فقط همسرش را نگاه کند!!

 

 

ملورین کمی کنار رفت و محمد هم کنار او به تاج تخت تکیه داد، با یک دستش دخترک را در آغوشش کشید و ملورین هم به سینه ستپر شوهرش تکیه داد.

 

نوازش های محمد برایش حکم ٱرام بخش را داشتند، محمد بی طاقت صورت ملورین را در دست گرفت و تند و پر حرص به صورتش بوسه های ریز زد…

 

 

 

 

 

 

 

دست خودش نبود که صدای نفس هایش بلند شده بود و از این بوسه های ریز لذت می‌برد.

 

محمد تنِ ضریف ملورین را طرف خود کشید و آرام آرام نوازش هایش را امتداد داد.

ملورین دستش را دور گردن محمد حلقه کرد و گردنش را متقابلا بوسید.

 

هر دو در احساسات و عشق خود غرق شده بودند که یک‌هو در باز شد و صدای پر ذوق مینو بلند شد.

– عمو جون اومدی؟!

 

محمد سریع از ملورین دور شد و لبخند زد.

– سلام قشنگه من…

خوب خوابیدی؟! ببخشید بخاطر من خسته شدی.

 

 

مینو در حالی که با شیطنت کودکانه اش می‌خندید لب زد:

 

– آره عمو، اگه غذا نخوردی بیا تا باهم یه دور دیگه غذا بخوریم، خوابیدم گرسنه ام شد.

 

 

ملورین که می‌دانست این گرسنگی و خواب آلودگی بخاطر قرص های سنگین اش است لبخند غمگینش رنگ باخت.

 

 

 

دلش برای خواهر کوچکش می‌سوخت، انقدری بچه بود که نگران بود طاقت این قرص ها و دارو هارا دارد؟!

 

 

دلش می‌خواست خودش این درد را به دوش بکشد تا مینو، نمی‌توانست تحمل کند خواهرش این درد را بکشد.

 

 

 

 

محمد با لبخند مینو را روی دوشش انداخت و هر سه از اتاق خارج شدند.

ملورین میز را آماده کرد و سالاد و ترشی‌ای که از قبل آماده کرده بود را روی میز چید.

 

غذا را هم مجدد گرم کرده و روی میز گذاشت.

 

محمد هم دست و صورتش را شست و سپس پشت میز نشستند.

 

 

محمد از عطر غذا ها مست شده لب زد:

– به به! خانمم چه کرده، چه بوی عطری راه انداختی ملو فکر بدن ورزشکاری منم بکن.

 

ملورین خنده ریزی کرد و گفت:

– بخور حالا ببین اصلا خوشت میاد یا نه، شاید همون قاشق اولم نتونستی بخوری.

 

 

– مگه میشه دستپخت تورو دوست نداشته باشم.

 

مینو هم در گفتگوشان دخالت کرد و گفت:

– عمو محمد شما غذاهای سوخته آبجیم و نخوردید؟!

 

 

 

ملورین از این حرف مینو چشم هایش گشاد شد، این نیم وجبی داشت آبرویش را می‌برد؟! چه می‌گفت؟!

 

– مینو، گشنه ات نیست تو؟!

 

مینو که می‌دانست خواهرش عصبی شده خنده مسخره ای تحویلش داد، محمد از این کل‌کل‌شان بلند خندید.

 

– مینو دارم برات فقط صبر من محمد بره بیرون!

 

مینو دست محمد را گرفت و مثلا با چهره ای ترسیده لب زد:

– عمو خواهش می‌کنم دیگه نرو.

 

محمد که نمی‌توانست خنده اش را کنترل کند لب زد:

– ملو اذیتش نکن.

 

 

 

 

 

 

قیافه مینو عین گربه شرک شده بود، انگار می‌دانست دل محمد برایش ضعف می‌رود و سعی داشت رضایت خواهرش را جلب کند!

 

 

 

ملورین به جفتشان چشم غره ای رفت و ادامه غذایشان را خوردند.

 

 

 

محمد برای این که ملورین ناراحت نشود واقعیت را برای مینو توضیح داد.

– می‌دونی مینو جان؟! وقتی بزرگ می‌شی یکم درگیری هات زیاد می‌شه ملورین هم بخاطر همین بعضی وقتا حواسش پرت می‌شه و غذا خراب می‌شه ولی ببین امروز چه غذای خوشمزه ای برامون درست کرده!

 

 

مینو با لبخند حرفش را تایید کرد، ملورین هم لبخندی زد و موهایش را پشت گوش زد.

 

مینو زود تر از بقیه غذایش را تمام کرد و بعد از تشکر کردن گفت:

– آبجی می‌شه برم تو اتاقم با عروسکام بازی کنم؟!

 

 

 

او هم پلکی زده و مینو رفت، حالا موقعیتی پیش آمده بود تا درباره فکر و ذکر این چند روزش با محمد صحبت کند.

 

لیوان دوغی ریخت و قبل از حرف زدن لاجرعه نوشید.

 

– محمد با پدر و مادرت صحبت کردی؟!

 

می‌دانست محمد ناراحت یا حتی عصبی می‌شود ولی تا کی قرار بود از همه پنهان باشد؟!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 99

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240508 142226 973 scaled

دانلود رمان میراث هوس به صورت pdf کامل از مهین عبدی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
          خلاصه رمان:     تصمیمم را گرفته بودم! پشتش ایستادم و دستانم دور سینه‌های برجسته و عضلانیِ مردانه‌اش قلاب شد. انگشتانم سینه‌هایش را لمس کردند و یک طرف صورتم را میان دو کتفش گذاشتم! بازی را شروع کرده بودم! خیلی وقت پیش! از همان موقع…
IMG 20240425 105233 896 scaled

دانلود رمان سس خردل جلد دوم به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان :   ناز دختر شر و شیطونی که با امیرحافط زند بزرگ ترین بوکسور جهان ازدواج میکنه اما با خیانتی که از امیرحافظ میبینه ، ازش جدا میشه . با نابود شدن زندگی ناز ، فکر انتقام توی وجود ناز شعله میکشه ، این…
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.6 (5)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
2 ماه قبل

نمیدونم چرا ولی واسم مثل قبل جذابیت نداره هر چقدر هم میخونم ولی بازم واسم جذابیت قبل نداره

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x