رمان نغمه دل Archives - صفحه 2 از 4 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان نغمه دل

رمان نغمه دل پارت32

یک هفته بعد جلوی تیوی نشسته بود و داشت لواشک میخورد دور مبل پر شده بود از پوسته لواشک اخرین لواشکی که داشت داخل دهنش میزاشت رو از دستش قاپیدم عین جوجه اردکای زشت اخمی کرد _چرا گرفتیش؟ _مائده بچم ضعف کرد بسه دیگه یه نگاه به دور و برت بکن عوض اینا مغز پسته بخور _علی جونم خب من

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت31

  ترمز زد رو ماشین ترسیده گفت: _یا خدا چیشد مائده؟ دستمو سمت لواشک فروشی بردم و گفتم: _من از اونا میخام گیج گفت: _چی؟ _لواشک تازه فهمید داستان از چیه و نفس اسوده ای کشید _بخاطر این داشتی به کشتن میدادیمون؟ _علی خب هوس کردم بدو بخر _اونا کثیفن بزار یه جا بهداشتی باشه برات میخرم _اما من همونو

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت30

  _برای چی؟ _میشه مهمونی رو بزارین برای شب تولدش _پس میخای شب تولدش بهش بگی؟ _بله _باشه عزیزم بیا بریم خونه خسته شدی …………… فردا تولد علی هست، تو این مدت همش بالا میاوردم و مادجون و ماهگل حواسشون بهم بود و سعی میکردم جلوی علی چیزیو بروز ندم ولی بعضی وقتا نگرانم میشد و پیله میکرد بریم دکتر

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت29

(محمد علی) تو اشپزخونه داشتم وسایل صبحانه رو میزاشتم رو میز که صدای جیغ مائده اومد ترسیده و سراسیمه وارد اتاق شدم وقتی منو دید بیشتر جیغ کشید و گریه کرد _برید بیرون برعکس رفتم سمتش _چیشده قربونت بشم؟ درد داری _برین پتو رو مچاله کرده بود دور خودش و با لکنت میگفت: _ب.. برین پتو رو محکم کشیدم که

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت28

مثلا خابیدم ولی تا صبح تو تب خاستنش سوختم صبح انگار نه انگار که اتفاقی افتاده صبح بخیر گفتیم و رفتم سرکار ولی اون خجالت زده بود (مائده) خیلی خجالت میکشیدم میدونستم داره اذیت میشه ولی نمیتونستن دست خودم نبود ماهگل که اومد گفت مریم خانم گفته ببره منو به خونش رفتیم اونجا و وقتی حرفشو بهم زد جا خوردم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت27

(راوی) مریم بانو از جمله مائده جا خورد، زهره هیچوقت طی هشت سال زندگیش اونو مادر صدا نرده بود یا بی دلیل بغلش نگرفته بود با اینکه زهره عین دختر نداشته اش دوست داشت ولی زهره با دوری از او باعث دلگیر شدنش شد اما بخاطر ارامش پسرش حرفی نمیزد ولی حالا این دختر بچه کنارش که کن از بچه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت26

محکم بغلش گرفتم و سرشو بوسیدم _نمیدونی تو این سه روز چی کشیدم دیگه نکن _چشم _کجا؟ _میرم شما بخابین خسته ای نگاهم رنگ شیطنت گرفت _کجا؟ دیر اومدی زود میخای بری؟ تازه بعد سه روز دلتنگی دستم بهت رسیده مگه میزارم بری؟ اصلا هم باهام چونه نزن وروجک که نمیتونی ازم فرار کنی زود لبامو گذاشتم رو لباش و

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت25

اشپزخونه رو نشونش داد _چشم اقا الان یه چیزی حاضر میکنم سری تکون داد و بدون توجه به من رفت تو اتاقش (محمد علی) سعی کردم دست و پامو زیر نگاه مائده گم نکنم و سریع رفتم تو اتاق، ماهگل خانم از بچگی میشناختمش و میدونستم ادم خوبیه و دلیل اینکه اینجا اوردمش برای این بود که بهم امار لحظه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت24

  با اخم فراوان از بغلم بیرون اوردمش و وسایلشو برداشتم و تشر زدم _بدو بیا بیرون زوود سر به زیر اومد بیرون رضا ماشین رو جلو اورده بود پیاده شد و مائده رو پرت کردم تو ماشین و وسایلو کذاشتم پشت و سوار شدم و قفل مرکزی رو زدم بی توجه به رضا حرکت کردم _میخاستی فرار کنی؟ ارههه؟

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت23

  _من خوشبختیت رو میخام پسرم _خوشبختی من تو دست اون دختره مامان _باید ببینمش و باهاش حرف بزنم _چشم میبرمت _با زهره صحبت کردم اون میگه دوست داره _لا اله الا الله دروغه مادر من وقتی که داشت پشتم نقشه میکشید عاشقم نبود؟ سری به تاسف تکون داد و گفت فردا میاد دیدن مائده یا خدا حالا کی میخاست

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 22

  _سلام سردرد دارم قرص داری؟ _بزار ببینم بسته قرص رو جلوم گرفت کدئین بود دو تا ازش خوردم بلکه خوب شه سردردم داشتم صبحانه میخوردیم که گوشیم ژنک خورد مادرم بود _سلام مامان _علیک سلام، زهره چرا باید خونه مادرش باشه؟ افرین پسرم خوب دستمزد زحماتمو دادی خسته از حرفای مامان گفتم: _مامان بیا خونمون با هم صحبت میکنیم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت21

  _خب اول کدومو بریم؟ چشاش میخندید _خب نمیدونم _ببین مرد سی ساله رو اوردی شهربازی هرکی از بچها شرکت منو ببینه تا ده سال سوژه برای خندیدنش داره پس از این فرصت طلایی خوب استفاده کن افرین خجالت زده سر به زیر میخندید به اسرار من ترن هوایی سوار شدیم که خیلی ترسید و باعث شد بتونم چند دقیقه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت20

  _بله _سلام _سلام کاری داشتی؟ _تو الان نباید سر کار باشی؟ _اره چطور؟ _هیچی می خاستم بدونم کجایی که به خانم منیری(منشی شرکت) گفتم میگه دیشب زودتر رفتی و هنوزم نرفتی؟ _فکر نمیکنم باید به تو جوابی پس بدم تن صداش رف بالا و عصبی گفت _من زنتم باید بدونم کجایی تاکید کردم _منم شوهرت بودم ولی تو با

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت19

  مائده خانوم منو زهره میونه خوبی هیچوقت باهم نداشتیم، حتی من روز خاستگاری تازه برای اولین بار دیدمش و بعد از اونم خانواده ها نامزدمون کردن منم حرفی نزدم تا وقتی عقل رس شدم فهیمدم عشق این چیزا نیست وقتیم اومدم بگم پدرم و پدر زهره تو یه ماشین افتادن تو دره و ما بخاطر وصیت اون دو باهم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 18

  🎼فصل دوم🎼 خیلی سرد صحبت میکرد حتما یه اتفاقی افتاده بود تصمیم گرفتم برم پیشش و صحبت کنم باهاش میدونستم عشق شکلات داره برای همین سر راه براش یه بسته شکلات خریدم _اهای اهل خونه تو اشپزخونه بود و زود وقتی منو دید اومد بیرون _سلام خسته نباشین نه این لحن صحبت برای مائده من نبود _ممنون خوبی _بله

ادامه مطلب ...