رمان دونی

دسته‌بندی: رمان نغمه دل

رمان نغمه دل پارت17

  کی میتونس باشه جز فتنه؟ درو باز کردم دیدم یه عالمه خرت و پرت دستشه که همشونو ریخت زمین و پرید بغلم _بههه سلام داداش گلم چطولی عشقم _سلام و زهرمار الان وقت اومدن بود؟ _عه وا هارتم شکست:/مگ داشتی چکار میکردی هوووم کمیل؟ 😈 متعجب از فکرش سکوت کردم و اون حرفاشو ادامه داد _دیددددییی حسم دروغ نمیگفتتت

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت16

(مائده) وقتی گفت موهات خوشبوعه دلم یه طوری شد نغمه های قشنگی از درون دلم به گوش میرسید چندین ساعت گذشته بود و من از شدت دستشویی بیدار شدم بدنم سر شده بود و دلم نمیومد بیدارش کنم هرچقدرم منتظرم موندم بیدار بشه یا بتونم از حصار دستش بیرون بیام نشد دستشویی داشت امونم رو میبرید _اقا جواب نداد _اقاا

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت15

(مائده) نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟ یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو میگرفت من به دروغ میگفتم خوردم و علا خودش بلند

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 14

بی بی اتاقمونو نشون داد و رفتیم داخل مائده روی لحاف گذاشتم با مانتو گرمش میشد و بهتر بود درش بیارم لباسشو با هزار بدبختی که بیدار نشه در اوردم و پتو رو انداختم روش خودمم لباس عوض کردم و خوابیدم (مائده) صبح که چشامو وا کردم دیدم تو اتاقم کم کم فهمیدم خونه بی بی ایم محمد علی بغلم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 13

  گیج گفتم: _چی؟ _حاج بابا مرد مائده مرد انگار دنیا رو سرم اوار شد توانایی حرف زدن ازم صلب شد اشکام بند نمیومد، تنها کسی که داشتم هم مرد دیگه رسما بی کس شده بودن فقط تونستم زنگ بزنم به علی _الو وروجک؟ فقط تونستم بگم _حا.. ج… با… بابام مشکوک و نگران پرسید _بابات چی؟ هق هقم اوج

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت12

(محمد علی) چشمامو باز کردم. دیگه خبری از سردرد نبود سرمو از روی پای مائده برداشتم _اتیش پاره؟ سرشو اروم تکون داد _بلند شو دیگه اروم چشماشو باز کرد و بدنشو تکون داد که اخش در اومد پاهاش انگار خشک شده بود عصبی از اینکه بخاطر من اینطوری شده گفتم: _چرا منو بیدار نکردی؟ ۳ ساعته روی پات خابیدم معلومه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت11

_بله اقا؟ _لطفا دیگه بهم نگو اقا _پس چی بگم؟ _بگو محمد علی یا علی فرقی نداره _ولی من اینطوری راحتترم _من ناراحتم پس نگو _چشم _الانم بیا بشین دیگه همش کار داری _چشم اقا یعنی باشه محمد علی اقا این ساده بودنش بدجوری به دلم مینشست اگر یک ذره زهره این رفتارا رو باهام داشت مطمئنا هیچوقت از خونه

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 10

کسی اینجا رو بلد نبود مائده ترسیده بهم خیره شد که گفتم نگران نباش درو که باز کردم یه موجود نچسب پرید بغلم که فهمیدم رضاعه عین دخترا با عشوه اومد بغلم _سلام عشق سابقم چطوری _سلام و زهرمار مگ نگفتم نیا هاان؟ یه ذره رفت تو فکر بعد گفت: _امروز چند شنبه س گیج گفتم: _سه شنبه چطور؟ _فکر

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت9

بعضی وقتا تشر براش لازم بود تا اروم بگیره و این روی مائده خیلی خوب تاثیر میزاشت اروم اروم شکمشو ماساژ میدادم که نفساش سنگین شد و به خواب رفت خواستم بلند شم که دیدم دستم زیر سرشه و اگر دستمو بردارم ممکنه بیدار بشه پس تصمیم گرفتم بیدارش نکنم چشام از خستگی بسته شد و به خواب رفتم صبح

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 8

تو خودش جمع شده بود و ریز گریه میکرد بسته رو گذاشتم روی میز که متوجه شد و منم درو بستم لباسامو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و یکم با گوشیم ور رفتم فکر کنم کارش تا الان تموم شده باشه درو زدو و وارد شدم لباس عوض شدش نشون میداد کارشو کرده (مائده) چرا این مرد

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 7

  8 سال پیش پدرم بخاطر موقعیت شغلیش با شریکش تصمیم گرفتن منو زهرا با هم ازدواج کنیم اونموقع هنوز بچه بودم و تصمیم گرفتن فقد اسمی روی هم بزاریم و چند سال گذشت و وقتی عقل رس شدم فهمیدم عشق رو نمیشه زوری بدست اورد و تصمیم گرفتم بگم منصرفم از این وصلت اما مریضی پدرم نزاشت بگم و

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 6

  لباسا رو حساب کردیم و رفتیم سراغ کیف و کفش و شال یک و کیف و کفش مشکی برداشتیم و دوتا روسری زرد و کرم داشتیم میرفتیم سمت لباس خونه که یه ست کامل مانتو شلوار …. تن مانکن دیدم و وختی تو تن مائده تجسم کردم چشمم رو گرفت با دست به طرف مغازه اشاره کردم _چطوره؟ _اقا

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت 5

  (مائده) تو اتاق داشتم کتاب میخوندم دست و پا شکسته سواد بلد بودم همینطوری داشتم ورق میزدم که صدای کلید انداختن توی درو شنیدم و ترس به وجودم رخنه کرد گلدون بغل میزم رو برداشتم و تا دیدم اومد تو خونه محکم زدو پس سرش که صدای اخ مردونش بلند شد و افتاد زمین زود چراغو روشن کردم دیدم

ادامه مطلب ...

رمان نغمه دل پارت4

🍀رمان نغمه دل🍀 صبح با اومدن عاقد لام تا کام حرف نزد و فقد یه بله گفت و بعد از خداحافظی با پدرش به سمت تهران حرکت کردیم سرش تمام مدت پایین بود _گردنت شکست اینقدر پایین گرفتیش بچه _را… راحتم اقا نمیخاستم ازم بترسه _مائده خانوم من اوردمت اینجا چون پدربزرگت نمیخاست حق الناس به گردنش باشه نیاوردمت که

ادامه مطلب ...