دسته‌بندی: رمان نفوذی

رمان نفوذی پارت 41

با حالت چهره ای آروم که محدثه بهم شک نکنه گفتم :   -میرم بیرون یه هوای تازه کنم..   محدثه دیگه سوالی نپرسید و سوئیچ ماشین شایان برداشتم و از خونه زدم بیرون.. هوا گرگ و میش بود و کم کم هوا داشت تاریک می شد.. دو دل بودم که برم یا نه؟ شاید فرهاد نقشه ای کشیده باشه؟

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 40

رفتم توی آشپز خونه، آیلین توی آشپز خونه بود و داشت میوها می شست سینی گذاشتم روی کابینت و رو به آیلین گفتم :   -شبنم کجاست؟   آیلین نگاهی بهم کرد و مهربون گفت :   -رختشویی یکم دیگه میاد..   اهانی گفتم و بعدش زدم روی شونه اش که آیلین دوباره نگاهی بهم کرد و ابروهاش انداخت بالا

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 39

برای اینکه نگران نباشن و خیالشون راحت بشه رو به هر دوتاش گفتم : -وقتش برگردید پیش خانوادتون! آتوسا و سونیا انگار چیزی که شنیده باشن باور نمی کردن که چشماشون برق زد و باخوشحالی که الان صورت هر دوشون فرا گرفته بود گفتن : -چیییی؟؟؟ آتوسا ادامه داد : -یعنی برمیگردیم پیش خانوادمون؟؟ نیمچه لبخندی زدم و گفتم :

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 38

برگشتم و به کفش های یاشار نگاه کردم.. کنج کفشاش گِلی بود! پس کار خودش بود عصبی دسته ای تی که توی دستم بود رو فشردم و سرمو مقابلش بالا گرفتم و توپیدم بهش :   -تو با کفش های گِلی رفتی اونجا؟ بعد میگی اونجا تمیز نکردی؟   یاشار آبروی بالا انداخت و گفت :   -کی گفته؟ چرا

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 37

مسیح بخاطر این تینا خیلی سر به هوا شده، ولی وقتش که شد و دست تینا رو شد خودم روشنش می کنم که دیگه هر خری راه نده توی این عمارت.. هوا سرد تر شده بود و وزش باد شدید تر.. بلند شدم اومدم داخل اتاق و در تراس هم بستم ولی پرده ها رو کنار نکشیدم تا نور ماه

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 36

لبامو با زبونم تر کردم و ادامه دادم :   -قبل از اینکه بخوام چیزی بگم، این رو اول بگم که فکر نکنید من از سر کینه و کدورت با تینا دارم این حرفارو به شما میزنم   یاشار خودشو عقب کشید و تکیه داد به صندلی و گفت ‌:   -خب؟   -من و شبنم دختر عموم، تینا رو

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 35

    با سر و صدای دخترا از خواب شیرینم بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و خمیازه ای کشیدم با موهای پریشون توی تخت نشستم و فحشی به دخترا دادم.. هر کدومشون مشغول انجام یه کاری بودن و بگو بخندشون بود.. آیلین که داشت موهاشو پشت سرش می بست گفت :   -نمیخوای بیدار شی خرس خوابالو؟

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 34

    و از طرفی هم میگفتن که یاشار ازت حمایت کرده و فلان.. منم پقی میزدم زیر خنده.. آخه چه حمایتی؟ آخرش که بگی الکی به دل خودت صابون نزن، میخواستم تینا به خدمتکارا احترام بزاره و حد خودشو بدونه.. چه چیزا!! معلوم نیست حرفش و عملش با هم همخونی دارن اصلا؟   داشتم با خودم زیر لب حرف

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 33

      بعد یه دید زدن سر سری اتاقش و یه فیض کامل که از اتاقش بردم.. شروع کردم به زیرو کردن اتاقش.. اتاقش انقد بزرگ بود که نمیدونستم از کجا شروع کنم و چیو بگردم؟ سریع و سر سری اتاقشو گشتم و مواظب بودم چیزی رو جا به جا نکنم که متوجه بشه گرچه که فکر نکنم اصلا

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 32

      ابروهام بالا پرید و مثل وزغ بر و بر نگاهش کردم و انگار ویندوزم تازه کار کرده که چی گفته گفتم :   -ولی چرا تا آسانسور هست از پله ها برم بالا؟   به سمتم اومد و مقابلم ایستاد کمی خودشو خم کرد و با چشمای ریز شده گفت:   -برده و خدمتکارا حق استفاده از

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 31

    منم گفتم چشیده و بین حرفام هم یاشار فحش میدادم آیلین شبنم اول از جای که یاشار بهم نزدیک شده بود برگاشون ریخته بود.. مسخره کردن اولش ولی بعدش شبنم دو تا فحش نون ابدار نثارش کرد   برای آیلین و شبنم که گفتم چیشده یکم آروم تر شدم ولی آیلین میگفت یاشار اونجور پسری نیست که فکر

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 30

    نگاهی بهش کردم و اخمامو توی هم گره زدم و عبوس گفتم:   -ماهی قرمز عمته دیوث..   شبنم خندید و گفت :   -حالا جوش نیار..گوجه میشی   لبمو کج کردم و فنجون قهوه گذاشتم توی سینی و رو به شبنم گفتم:   -بجا اینکه انقد فک میزنی، با چشمم اشاره به سینک کردم بیا این ظرفا

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 29

  روز بعد.. ساسان کارهای ترخیص زهرا رو انجام داد و زهرا رو ترخیص کردن و همون شب میلاد بلیط گرفت برای دبی.. توی اتاق روی لبه ای تخت نشسته بودم، فکر و ذهنم پیش دخترم بود هزار جور فکر میومد توی سرم و می‌رفت.. دلمم همش گواه بد میداد، اینکه نکنه هانا چیزیش شده باشه یا بلایی سرش اومده

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 28

:::مهتاب::: بعد از رفتن سامان و میلاد من دلم بی قرارو آشوب بود، نمی دونستم چیکار کنم؟ طول راهرو بیمارستان رو چند بار بالا پایین کردم.. یک ساعت گذشته بود سه بار به میلاد زنگ زدم و گفت که خبری نشده و من بیشتر و بیشتر نگران می شدم استرس و نگرانی به جونم افتاده بود و از استرس زمین

ادامه مطلب ...

رمان نفوذی پارت 27

این جور دخترا اصلا نمی دونن عشق چی هست ؟ عاشقی چیه ؟ معنی کلمه احترام یعنی چی؟ نه میدونن وفاداری یعنی چی و نه وفادار می میونن! تینا هم از اون دسته دختراس که نه می‌تونه حس عشقو درک کنه،نه می‌تونه وفادار بمونه و از این شاخه به اون شاخه میپره!   احترام گذاشتن به طرف مقابلش هم صفر،

ادامه مطلب ...