5 دیدگاه

رمان نفوذی پارت 35

5
(1)

 

 

با سر و صدای دخترا از خواب شیرینم بیدار شدم کش و قوسی به بدنم دادم و خمیازه ای کشیدم

با موهای پریشون توی تخت نشستم و فحشی به دخترا دادم..

هر کدومشون مشغول انجام یه کاری بودن و بگو بخندشون بود..

آیلین که داشت موهاشو پشت سرش می بست گفت :

 

-نمیخوای بیدار شی خرس خوابالو؟

 

دستی به چشمام کشیدم و گفتم :

 

-مگه شما بلند گو قورت داده ها میزارین من بخوابم؟

اول صبح چقدر فَک می زنید

حیف چقدر فسفر می سوزنید

 

آیلین ریسه خنده ای کوتاه رفت و گفت :

 

-ما بیدارت نکنیم شران خانمممم عزمشو جمع میکنه میاد با صدای خوشگلش بیدارت میکنه

 

پوووف، از رو تخت بلند شدم و به طرف سرویس رفتم دست و صورتمو شستم و اومدم بیرون..

سونیا و آتوسا رفته بودن پایین فقط منو آیلین، شبنم توی اتاق بودیم..

از کشو میز کنار تختم شونه رو برداشتم و موهامو شونه کردم

یه طره از موهام توی دستم بود و توی دست دیگم شونه که یهو گفتم:

 

-راستی بچه ها..

 

آیلین و شبنم نگاهی بهم کردن که شبنم ابروی بالا انداخت و گفت :

 

-هان؟

 

-هان مرض.. شما چیزی از تینا ندیدین؟

چیز مشکوکی؟

يا تماس تلفنی مشکوک؟

 

آیلین که داشت تختشو مرتب می کرد صاف ایستاد و ابروهاشو توی هم برد و انگشت اشارشو گذاشت روی لبش و گفت :

 

-دیروز.. که میخواستم برم توی سالن دیدم تینا داره با تلفن آروم حرف میزنه،منو که دید بلند شد از سالن رفت بیرون نمیدونم با کی حرف می زد که وقتی منو توی سالن دید

بلند شد رفت!

حرکاتش مشکوک بود

منم دیگه دنبالش نرفتم ببینم با کی حرف میزنه گفتم شاید منو ببینه و یا چیزی به مسیح بگه دیگه وا ویلا..

 

لبمو جمع کردم و چهار انگشتمو گذاشتم روی لبم و گفتم ‌:

 

-میدونستم این تینا یه کاسه ای زیر نیم کاسه داره

دخترا شش دانگ حواستون بهش باشه..

میدونم اومده توی این عمارت یه ریگی به کفشش داره..

 

بعد مرتب کردن تختامون اومدیم پایین تا شران نیومده سر وقتمون خودمون رشته ای یه کاری گرفتیم

به دخترا گفتم من میرم توی سالن شاید تینا اونجا بیاد و حواسم بهش باشه

 

 

داشتم میز سالن تمیز میکردم که صدای منفور تینا شنیدم

 

-برو برام یه نسکافه بیار

 

سرمو به سمتش برگردوندم رفت نشست روی مبل تک نفره ای و پاشو انداخت روی پای دیگه ش

و سرشو کرد توی گوشیش..

با انزجار بهم نگاه کردم

دخترا ای فیس و افاده ای!

اومده اینجا واسه ما ادا ملکه ها رو در میاره

نمیخواستم باهاش دهن به دهن بشم

و میدونستم بخاطر دیروز میخواد منو عصبی کنه

ولی کور خونده

میدونستم با این کارا و رفتاراش فقط قصد عصبی کردن منو داره چون تا حدودی این عجوزه می‌شناختم

 

سرشو کمی بلند کرد و نق زد :

 

-مگنه با توام، کری؟

 

اهمیت ندادم چه زری زد

امروز نمی تونست عصبانیم کنه

و رفتم براش نسکافه بیارم زهر مار کنه

 

وقتی میخواستم بیام داخل سالن دیدم کنار پنجره ای قدی سالن وایساده و داره اروم با تلفن حرف میزنه و حواسشم به دور و ورش هست که یه وقت کسی نیاد

فهمیدم که الان وقته گوشامو تیز کنم که ببینم با کی حرف میزنه؟

رفتم پشت ستون سالن و جوری که منو نبینه کمی سرمو از ستون کنار آوردم

و گوش دادم به حرفای تینا ببینم خانم خانما با کی حرف میزنه؟

 

-هعی فرط و فرط به من زنگ نزن، که یاشار و مسیح بفهمن یه خبری هست..

به مسیح نزدیک شدم ولی نه اونقدر که بیاد از نقشه هاشون بهم بگه

میگم هنوز اعتماد کامل نداره، میخوای برم بهش بگم بیا از نقشه هاتون برام تعریف کن؟؟

میگم باشه.. دارم سعی میکنم..

اعتمادشو جلب می کنم.. باش.. فعلا

 

 

گوشی که قطع کرد من پشت ستون کامل قایم شدم که منو نبینه..

پس درست فکر می کردم این تینا داره یه کارای میکنه

از اول هم میدونستم این دختره جادوگر با یه هدفی اومده توی این عمارت

میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسش هست

باید دستشو رو کنم تا دمشو بزاره رو کولش بره

همیشه از چنین دخترای بدم میومد، و دلم میخواست از ریشه ساقدشون کنم.. خندم میاد تا حرفی هم میشه میگن همه ی دخترا مثل هم هستن یعنی اینکه ذاتشون خرابه و درونشون شیطان لونه کرده

ولی این اصلا درست نیست که تر و خشک رو با هم میسوزنن.. بدون اینکه شناختی از طرف مقابل داشته باشن.. میان قضاوتش میکنن

از چنین آدمای بدم میومد از چنین کسایی که ذاتشون خرابه..

 

از پشت ستون بیرون اومدم و رفتم داخل سالن..

بدون اینکه حرفی بزنم سینی گذاشتم

روی میز و از سالن اومدم بیرون و به سمت آشپز خونه رفتم و تا موضوع تینا و چیزای که شیندم به دخترا بگم..

 

وقتی به دخترا گفتم چیشده تعجب نکردن چون اونا هم می‌دونستن کارهای تینا مشکوک میزنه و منو شبنم هم از قبل شناختی ازش داشتیم.

 

یه نقشه ای بی نقصی خودمو دخترا بايد می کشیدیم که دست تینای نسناس رو کنیم

و به یاشار و مسیح بفهمونیم که تینا براشون نقشه کشیده

و شاید از این طریق مسیح ما رو هم گذاشت برگردیم ایران..

درست بود مسیح و یاشار ما رو دزدیدن ولی نمیتونستم ببینم که تینا داره از پشت خنجر میزنه

هیچ وقت در برابر چنین کار های سکوت نمی کردم

حتی اگه طرف مقابلم دشمنم هم بود اگاهش میکردم که دوستت از دشمنت بهت نزدیک تره

و مراقب باش

با مسیح نمیتونستیم درست و حسابی حرف بزنیم

چون بیشتر اوقات با تینا بود و تینا هم جادو جَنبل تو گوشش خونده بود..

ولی یاشار نه

می‌تونستم به یاشار بگم..

باید جریان هر چه سریع تر به یاشار می گفتم

ولی از کجا معلوم اون نگه از روی کینه و کدورت با تینا این حرفا رو میزنم؟

باید خودِ یاشار تماس تلفنی های مشکوک تینا رو بشنوه تا مدرک بشه براش..

آره این بهترین کار بود

 

خودمون مشغول کار کردیم تا شب..

منتظر بودم که یاشار بره توی اتاقش و برم باهاش حرف بزنم و جریان امروز رو بهش بگم

 

دیدم که یاشار به سمت آسانسور رفت و میدونستم که میخواد بره توی اتاقش..

دیگه کاری های عمارت تقربیا تمام شده بود و فقط توی آشپز خونه کمی کار مونده بود که به آیلین و شبنم گفتم شما خودتون دیگه بقیه کار هارو انجام بدید من برم با یاشار صحبت کنم، تازه دیدم رفت اتاقش..

چند دقیقه بعد رفتم بالا.. پشت در اتاق یاشار موندم

دو دل بودم که بگم در مورد تینا یا نه؟

یاشار حرفمو باور میکنه یا فکر میکنه بخاطر کینه و دشمنی با تینا این حرفا رو میزنم؟

 

ولی دل به دریا زدم و گفتم هر چی بادا باد!

و تقه ای به در زدم

یکم استرس داشتم با صدای یاشار که گفت بیا داخل در اتاقشو باز کردم، اتاقش طبق معمول تاریک بود

ولی توی اتاقش نبود..

از تکون خوردن پرده ها که وزش باد تکونشون میداد

و باز بودن پنجره فهمیدم رفته توی تراس..

به سمت تراس رفتم و در تراس کمی بیشتر باز کردم

یاشار نشسته بود روی صندلی چرمی، پاهاش گذاشته بود روی میز کوچیکی که توی تراس بود

و سیگار می کشید و دودشو هوا می کرد

 

با صدای در تراس که من بازش کردم سرشو به طرفم برگردوند و سوالی نگاهم می کرد که یعنی تو اینجا چیکار می کنی؟

 

دستی که باهاش سیگارشو گرفته بود تکونی داد و گفت :

 

-کارت؟

 

آب دهنمو قورت دادم و عزممو جمع کردم و صندلی مقابلشو کشیدم و روش نشستم از این حرکتم چشماش گشاد ولی چیزی نگفت و فقط پاهاشو از روی میز برداشت

دستامو توی هم گره زدم و با حالت چهره ای جدی لب زدم :

 

-اومدم باهاتون در مورد موضوعی صحبت کنم!

 

یاشار اولش ابروهاش بالا پرید ولی بعدش ابروهاشو توی هم گره زد و گفت :

 

-تو با من صحبت کنی؟ اون وقت در مورد چه موضوعی؟

 

کمی خودمو جلو کشیدم و توی صورتش خیره شدم و گفتم :

 

– در مورد تینا!

 

از حرفی که زدم عکس العملی نشون نداد و تعجبی هم نکرد..

یاشار فیلتر سیگارشو توی جا سیگاری له کرد و خودشو کمی به سمت من جلو کشید و انگشتاشو توی هم قفل کرد و گفت :

 

-چه موضوعی در مورد تینا هستش؟

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 3.6 (5)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
عضو
2 سال قبل

من وقتی اسم آیلین تو رمانا میبینم خیلی ذوق میکنم!
.
.
هم الناز و هم نسی هم بخاطر من آیلین داشتن تو رمانشون!
.
.
.
وووییی هاناااااا
من خر ذوق!

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hanaaa
2 سال قبل

لطف کردی عشخه من!
اصن دیدمت حالم خوب شد!
منم خوبم
علافم
باشگاه هم میرم
خودت چیکار میکنی؟
درس میخونی یا نه؟
.
.
.
من هستم
به بچه ها هم گفتم
پیام بدن تل اگه کسی دوست داشت حرف بزنیم
آیدیتو ندارم فقططططط
البته فکر کنم تل نداری نه؟

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hanaaa
2 سال قبل

جوووون!
ممنونم خیلی ذوق آسبی کردمممممممم!
.
.
بووووس فراوان

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x