رمان گرداب پارت 346
صدای خنده بچه ها به جز البرز و کیان بلند شد و من سرم رو پایین انداختم… سورن چپ چپ بهشون نگاه کرد و با لحن حرص دراری گفت: -اصلا به شما چه..من از مامان می پرسم.. چشم هام گرد شد و سوگل سقلمه ای به سورن زد.. سورن بی توجه به ما بلند گفت: