رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گرداب

رمان گرداب

رمان گرداب پارت 335

        تشکر کردیم و سورن کاور لباس رو برداشت و همه از مغازه بیرون رفتیم…   خودم رو به سورن رسوندم و دوباره صداش کردم که با تحکم گفت: -حرف نباشه..   لب برچیدم که با لحن ملایمتری گفت: -بعدا حرف می زنیم..   سرم رو تکون دادم و سامیار که معلوم بود حسابی خسته و کلافه

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 334

      عسل سقلمه ای بهش زد و ساکتش کرد..   سورن چشمکی به من زد و بعد نچ نچی کرد و با جدیت رو بهشون گفت: -خیلی زشته..سنی ازتون گذشته هنوز گوش وامیستین..متاسفم واقعا…   بعد هم از کنارشون رد شد و از اتاق پرو بیرون رفت…   سوگل اومد داخل و با دیدنشون بلندتر زد زیر خنده

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 333

        چون انتظار داشتم دخترهارو ببینم، تکون سختی خوردم و دستم رو روی سینه ام گذاشتم: -وای سورن ترسیدم..   جوابم رو نداد و داشت با نگاهش من رو می خورد..   در رو بست و قدمی جلوتر اومد و من معذب تو جام جابه جا شدم و گفتم: -سورن کِی اومدی؟!..   همینطور که نگاهش روی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 332

    فقط هردفعه لباس هارو پرو کرده بودم و با اینکه یکی دو تا انتخاب کرده بودیم اما ترجیح دادم نخرم تا سورن بیاد….   سوگل بعد از خسته نباشید به فروشنده، لباس داخل ویترین رو نشون داد و گفت: -از این مدل رنگ سفیدش هم موجوده؟..   خانم فروشنده لبخندی زد و گفت: -بله..چه سایزی؟..   دنیز به

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 331

    سورن دستش رو تو جیبش فرو کرد و گفت: -فقط عقد ما پنجشنبه همین هفته اس..یعنی سه روز دیگه..تو این مدت کم میشه انجام داد؟!…   -بله مشکلی نیست..چهارشنبه عصر حلقه ها اماده میشه و می تونین بیایین تحویل بگیرین…   داخل دفترش اسم و تاریخ رو یادداشت کرد و فاکتور و رسید تحویل حلقه هارو هم بهمون

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 330

    همینطور که دستم هنوز جلوی دهنم بود و داشتم لقمه رو می جویدم، با تعجب نگاهم رو ازشون گرفتم و به سورن نگاه کردم….   سورن بادی تو گلوش انداخت و با غرور و لحن بامزه ای گفت: -ببین چه شوهری پیدا کردی..   لقمه رو قورت دادم و لیوان دوغم رو برداشتم و چشم غره ای بهش

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 329

    از حالت صورتش موقع خوردن، گر گرفتم و دلم هرهر فرو ریخت…   وقتی سرش رو عقب برد و زبونش رو روی لب هاش کشید دلم لرزید…   چطور می تونست با یک حرکت ساده من رو به این حال بندازه…   دست لرزونم رو پایین اوردم و سورن با لبخند و لحنی عجیب گفت: -اگه بدت میاد

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 328

        خنده ام رو خوردم و چشم غره ای بهش رفتم: -بخاطره خون نبود..دردم گرفت..   نگاهش رو چرخوند سمت دستم که هنوز استینم بالا بود و پنبه رو روش فشار می دادم…   دستم رو گرفت و گفت: -اینو بردار ببینم چیکار کرده..   -نه یهو خون میاد..شاید هنوز بند نیومده باشه..   خودش اون یکی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 327

        سرم چرخید سمتش که با لبخند داشت میومد پیشمون..   با نفس از جام بلند شدم و سلام کردم..   وقتی دیدم داره میاد سمتم، من هم چند قدم به طرفش رفتم و باهاش روبوسی کردم…   لبخندی زد و گفت: -خوش اومدی عروس خانم..   تشکر کردم و نگاهش به نفس افتاد و با ذوق

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 326

        لبخند روی لبم نشست و عسل با اخم رو به سامان گفت: -یاد بگیر..   سامان چپ چپ به سورن نگاه کرد و گفت: -اون هنوز کله ش داغه نمیفهمه..   عسل با حرص صداش کرد که سامان رو به سورن گفت: -ببین می تونی دعوا راه بندازی..   سورن با لحن حرص دراری گفت: -حق

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 325

    سوگل هم تایید کرد و گفتم: -نه واقعا لازم نیست..یدونه جشن کافیه..بازم باید ببینیم نظر مامان چیه…   -مامانو که خودت می شناسی..الان بهش بگیم، میگه هرچی خودتون می خواهین…   درست می گفت اما باز هم دوست نداشتم بدون پرسیدن نظر مامان تصمیم بگیریم…   عسل سرش رو تکون داد و گفت: -البته که نظر ایشون خیلی

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 324

    سوگل به مبل دو نفره اشاره کرد و گفت: -بشین عزیزم..خوش اومدی..   تشکر کردم و روی مبل نشستم و نفس رو هم روی پاهام گذاشتم…   نگاهم رو چرخوندم و وقتی فاطمه خانم رو ندیدم گفتم: -خاله کجاست؟..   عسل لبخندی زد و گفت: -تو اتاق استراحت میکنه..   سرم رو تکون دادم و سوگل گفت: -مامان

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 323

    فاطمه خانم و همه شروع کردن به تعارفات معمول و بعد من و دنیز هم با مامان رفتیم سمت اشپزخونه تا بهش کمک کنیم….   تو اشپزخونه مامان با استرس و نگرانی از این طرف به اون طرف می رفت و تند تند کار می کرد تا همه چی مرتب و اونجوری که می خواست باشه….   من

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 322

    کمی تو بغل هم موندیم و بعد سورن سرش رو عقب کشید و صورتش رو جلوی صورتم نگه داشت…   با یک دستش موهام رو از بغل صورتم کنار زد و با چشم هایی خمار و پر از نیاز نگاهم کرد…   خم شد سمتم که سرم رو عقب کشیدم و با شیطونی گفتم: -بریم دیگه..خیلی وقته اومدیم

ادامه مطلب ...
رمان گرداب

رمان گرداب پارت 321

    صورتم رو بین دست هاش گرفت و با جفت شصت هاش اشک هام رو پاک کرد: -باشه..باشه ببخشید..ببخش عشقم..   -دیگه نگو..هیچوقت نگو..   -چشم عزیزم..ببخشید..   دوباره اشک هام رو پاک کرد و لبخند زد: -حالا بخند ببینم..   با بغض لبخند زدم و مهربون گفت: -قربونش برم..   دست هاش رو از دور صورتم برداشت و

ادامه مطلب ...