رمان گرداب پارت 286
سه تایی عقب تر ایستاده بودن و با خنده نگاهمون می کردن… خجالت کشیدم و سعی کردم مثل ادمیزاد برقصم و دست از شوخی و مسخره بازی بردارم اما مگه عسل اجازه میداد…. یکی یکی دستمون رو می گرفت، میبرد بالای سرمون و دور خودش چرخ میزد… با ناز چشم و ابرو میومد