رمان دونی

دسته‌بندی: رمان گریز از تو

رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 162

    چیزی توی دل دخترک فرو ریخت. جلو رفت… باید خودش را جمع میکرد. همه چیز داشت دستی دستی روی سرش فرو میریخت! _من چطوری بهت ثابت کنم که هیچ کاری نکردم؟ من هیچ کاری نکردم اقا متین. به روح پدربزرگی که خودتون خاکش کردید من هیچ خبط و خطایی نکردم. مکث کرد. چشمهایش تاثیر گذارترین عضو صورتش بود؛

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 161

    _میگم میشه بریم کنار دریا پاهامونو بذاریم تو آب؟ ابروهای ارسلان بالا رفت: کی چی بشه؟ _واقعا ندیدی تا حالا؟ تعجب داره؟ _چه دلیلی داره بریم پاهامونو بذاریم تو اب؟ همه میرن شنا میکنن دیگه… الانم که فصل شنا کردن نیست. آب یخ! یاسمین پوفی کشید و کنارش نشست: چقدر بی ذوقی تو… _حالا بذار یک ساعت از

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 160

  چهار ستون بدنمم میلرزه. هر وقت نگران نبودم یه چیزی از یه جایی تو این خراب شده کنفیکون میشه. محمد با خجالت سر به زیر شد و متین لبخند کمرنگی زد. ارسلان تیز تر از آن بود که متوجه حال و روزشان نشود. نگاه بی فروغ دخترک و سکوتش و خود خوری متین مثلث شک و تردید را توی

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 159

    ارسلان میله ها را با قدرت گرفته و تلاش میکرد بدون هیچ لنگ زدنی روی پاهایش قدم بردارد. تمام وزنش را روی مشت های محکمش انداخته بود و پاهایش را به موازات هم حرکت میداد. فشار نسبتا زیاد روی تن و دست هایش گاهی آنقدر نفسش را بند می آورد که رگ های دست و پیشانی اش کبود

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 158

    _تک به تک اسناد مشخصه. این سند وکالت کامل اموال کامران که وکیلش قبل از مرگش تنظیم کرده بود با امضاش… به نام یاسمین. منم یکی دیگه تنظیم کردم برای اینکه وکالت همه چیز به اسم تو بشه.   برگه ی دیگری را از پوشه بیرون آورد و جلوی او گذاشت:   _اینو بخون. چون یاسمین تک فرزند

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 157

      جلوی آینه نشست و برس را روی موهایش کشید که چشم های ارسلان باز شد. کمی خودش را بالا کشید و خیره شد به نیمرخ گرفته ی دخترک… حواس یاسمین بهش نبود. غرق بود توی حال و دنیای خودش… برس را چنان با حرص توی موهایش میکشید که انگار باهاش سر جنگ داشت. پوست سرش از حرکات

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 156

      پشت پنجره ایستاده و زل زده بود به قامت دانیار که کنار متین سمت قدم برمیداشت. قرار بود امروز اخرین حرفهایش را با ارسلان بزند و بعد خواهرش را از اینجا ببرد. پرده را انداخت و چرخید سمت دخترک… چشمهایش بسته و نفس هایش منظم تر شده بود. تحت تاثیر داروهایی که از دیشب گرفته بود تقریبا

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 155

      یاسمین داشت با دقت به روند بخیه زدن نگاه میکرد که با صدای متین سمتش برگشت…   _اقا گفت بری پیشش کارت داره.   یاسمین سر بالا انداخت: نمیرم. ولش کن!   چشم های متین گرد شد: یعنی چی نمیرم؟ میگم اقا کارت داره.   _شنیدم حرفت و… ولی نمیرم چون باهاش قهرم.   دست شایان از

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 154

      _براش بخیه نمیزنین دکتر؟   _طول میکشه. اول برم به ارباب سر بزنم بعد بیام پیش این خانم.   دنیا با خجالت نگاهشان کرد. شایان فشارسنج و گوشی را روی میز گذاشت و رو به یاسمین گفت:   _تو علائمش چک کن تا من برگردم. بلدی که؟   یاسمین سر تکان داد: اره دکتر خیالت راحت.  

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 153

      یاسمین لیوان را پایین آورد و خواست جواب اسو را بدهد که در اصلی باز شد و نگاه همه مات ماند به متین و دختری که با چشم های بسته کنارش ایستاده بود.   چایی پرید توی گلوی یاسمین و چنان به سرفه افتاد که ماهرخ بلافاصله از آشپزخانه بیرون آمد اما نشد چیزی بگوید. با حیرت

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 152

      _درد نداری ارسلان؟   چهره اش جمع شده و درهمش را نمیدید و ارسلان هم جیک نمیزد اما زخم هایش میسوخت…   _نه خوبم.   صدای گرفته اش دست یاسمین را از حرکت متوقف کرد. خم شد تا چهره اش را ببیند که ارسلان سرش را روی بالشت جا به جا کرد!   _کارتو بکن دیگه!  

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 151

      سکوت ارسلان کش آمد. نگاهش کرد و جان دانیار بالا آمد…   _اره ارسلان؟ رحم می‌کنی به من؟   گوشه ی چشم های ارسلان چین افتاد‌. نگاهش بیشتر قصد آنالیز ذهن او را داشت و سکوتش چیزی نبود که به سادگی بشکند. دانیار منتظر بود او بگوید نه تا پا بگذارد روی همه ی غرور و غیرتش

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 150

      یاسمین خندید و از کنار او بلند شد: همون خواهر شوهر منه. همش سعی میکنه خلوتمونو بهم بزنه!   خودش در را باز کرد و با دیدن چهره ی متین استرس گرفت‌: چیشده؟   _اقا بیداره؟   _آره بیا تو…   متین داخل رفت و ارسلان مهلت نکرد چیزی بپرسد.   _دانیار اومده آقا…   رنگ از

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 149

      آرام وارد اتاق شد و وقتی دید او بیدار است، لبخند مضحکی زد.   _خوبی ارسلان خان؟   _خوب واسه خودت معرکه گرفتیا. راست راست تو خونه میچرخی و خوش میگذرونی.   یاسمین دستش را تکان داد:   _اووف دیگه نگو… مخصوصا وقتی بهت میگن جادوگر.   ارسلان با تفریح نگاهش کرد:   _کی بهت گفته جادوگر؟

ادامه مطلب ...
رمان گریز از تو

رمان گریز از تو پارت 148

    ارسلان دست لطیفش را گرفت و با دقت نگاه کرد. حواسش جای دیگری بود!   _خودت از روز اول بهم گفتی دیو. یادت رفته؟   _من اون موقع فقط ظاهرتو دیدم الان که… اصلا بس کن ارسلان! دو سه روز دیگه واقعا باید تلاش کنی بلند شی…   _خیلی خب!   پیشانی اش پر از خطوط درد بود

ادامه مطلب ...