رمان گریز از تو پارت 162
چیزی توی دل دخترک فرو ریخت. جلو رفت… باید خودش را جمع میکرد. همه چیز داشت دستی دستی روی سرش فرو میریخت! _من چطوری بهت ثابت کنم که هیچ کاری نکردم؟ من هیچ کاری نکردم اقا متین. به روح پدربزرگی که خودتون خاکش کردید من هیچ خبط و خطایی نکردم. مکث کرد. چشمهایش تاثیر گذارترین عضو صورتش بود؛