رمان “نقض قانون” پارت ۴۹
«کاترین» از دیدن کسی که پشت در اتاقم و بدون اجازه ام ایستاده وحشت زده مسیری که رفتم رو برمیگردم شنلش مانع دیدن چهره اش میشد اما انگار که در هوا معلق بود… تا به خودم بیام در یک چشم به هم زدن دقیقا کنار پنجره ی اتاقم می ایستد انگار که تسلط عجیبی روی کل