دسته‌بندی: رمان نقض قانون (خون آشام )

رمان “نقض قانون” پارت ۴۹

    «کاترین» از دیدن کسی که پشت در اتاقم و بدون اجازه ام ایستاده   وحشت زده مسیری که رفتم رو برمیگردم   شنلش مانع دیدن چهره اش میشد اما انگار که در هوا معلق بود… تا به خودم بیام در یک چشم به هم زدن دقیقا کنار پنجره ی اتاقم می ایستد انگار که تسلط عجیبی روی کل

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۸

  باوجود این که دوست نداشتم از قدرتام استفاده کنم   اما این دفعه مجبور بودم…   هم زمان با اومدنش وردی رو زیر لب زمزمه کردم و با بشکنی که زدم فالفور به اولین چیزی که به ذهنم رسید تبدیل شدم ، دید چشمام تغییر کرد و درد نه چندان خفیفی توی بدنم پیچید…   خفاش بهترین گزینه ای

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت ۴۷

    بی صدا دنبالش حرکت میکردم که یهو وایستاد… _ یکم جلو تر بری میرسی فقط… من نیام چون اگر منو ببینه که تو رو آوردم اینجا ممکنه عصبانی بشه…. با کمی معطلی سرمو به نشونه ی باشه تکون میدم که فورا از اونجا دور میشه ، خودمم تو شوک بودم که چطوری همچین جوابیو دادم ، نمی‌فهمیدم چه

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون پارت۴۶

    «کاترین»     با پریدن گرگ به سمتم ، خودکار چشمام بسته شد….   اما این کارم زیاد طول نکشید که صدای برخورد چیزی به هم باعث شد تا فوری چشمامو باز کنم …. گرگ سفید رنگی مشغول زدن گرگ خاکستری بود که قصد کشتن منو داشت ،   از طرفی هم صدای ناله و ضجه های بلندی

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۵

    «راوی»   چند ساعتی از رفتن هکتور گذشته بود و کاترین با وجود دلگرمی هایی که برادرش به او میداد سعی داشت خودش رو آروم کنه …   _ببین من مطمئنم که بابا حالش خوبه ، بعدم اون چطوری میتونه دختر ته تغاریشو ول کن بره ؟ اصلا نگران نباش خب ؟ بابا فقط یکم شلوغش کرد تو

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۴

    ناگهان با دیدن جسم سیاهی که به سرعت از جلوی چشمم رد شد ، و به سمت عمارت میرفت چشمام رو ریز کردم و با دقت بهش خیره شدم …. سرعتش اینقدر زیاد بود که نتونم چهرشو ببینم …. لعنتی‌….     اما حدس میزدم یکی از آدمای آلبرت باشه ، قدمی عقب برداشتم و برای اطمینان بیشتر

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۴۳

    به هر حال آخرین لحظات عمر همکارشون حق داشتند کنارش زانو بزنن…. اما صداهاشون کم کم به همهمه تبدیل شده بود … دیگه کم کم اعصابم داشت بدجوری بهم میریخت ، بانگ کشیدم…. _ تمومش کنید با همتونم ، اینقدر مثل زنا گریه نکنید ، حالمو بهم زدین ، اون سمی که به رگش تزریق کردم ، فکر

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت42

    _ کاترین خودسر ، کدوم گوری تشریف دارن ؟ چرا اون نیومده پایین ؟ با این حرفش رنگ از رخسار امیلی پرید…‌. حال چه جوابی داشت که به پدری که اینقدر شاکی و عصبانی شده بگوید … _ مگه با شما نیستم ؟ باز کدوم گوری رفته ؟ امیلی با تته پته زبان باز کرد … _ ک….ک..کاترین

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۱

  خشمگین و عصبانی با صدای بمش نعره میکشید…. _ تو به چه حقی دستای کثیفتو به کاترین زدی ؟ _ زده باشم که چی ؟ مگه چه نسبتی با تو داره ؟ چرا این آدم همچین میکرد ، قصد داشت بین من و گابریل تفرقه بندازه قصدش چی بود ؟ _ اول که مادرت زندگی مامانم رو نابود کرد

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت ۴۰

تقریباً نزدیکش شدم و یک قدم دیگه بر میداشتم میتونستم ببینم که داره با کی حرف میزنه …. اما کاش اون یک قدم رو برنداشته بودم … به وضوح صدای شکستن قلبم رو شنیدم ، اینقدر گرم حرف زدن با دختر بلوند روبروش بود که اصلا من رو که چند قدمی ازش فاصله داشتم نمیدید … اما تا کی قرار

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۹

  #فلش _ بک # «کاترین» کنار رودخانه نشسته بود و به تصویر آسمان پر ستاره ای که انعکاس نورش به خوبی در آب رودخانه مشخص بود نگاه میکرد …. مشخص بود ذهنش درگیر فکر کردن است… به آرامی کنارش نشستم و دستم را روی سرشونه ی قوی و محکم گابریل گذاشتم … به آرومی لب زدم : _چیزی شده

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۸

  گوش هایم را تیز کردم و با سرعت به سمت صدا دویدم… صدایی شبیه به ناله ای مردانه به گوش میرسید …. تقریباً به مرزی که قلمرو گرگ ها و ومپایر ها از هم جدا میشدند رسیدم … از چیزی که دیدم هم خندم گرفت و هم ناراحت شدم….‌.. مردی خوش هیکل و خوش فرم در حالی که پایش

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون (خون آشام) پارت ۳۷

  یک هفته بعد … نگاهم از پنجره به اسمان سیاهِ مقابلم بود. تقریباً دو هفته ای میشد که دیگه حتی پام رو تو جنگل نزاشته بودم ، زخمام التیام پیدا کرده بود ، اما زخم قلبم نه … گابریل کجا رفته بود ؟ چطور تونست من رو تنها بزاره … هنوز دقیق نمیدونستم وقتی بی هوش شدم چه اتفاقی

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون (خون آشام)پارت۳۶

  «راوی» یک ساعت بعد … هیچکس در اتاقش نبود …. جز یک نفر .. کاترین چشمان بی رمقش را به آرامی باز میکند …برای لحظه ای از شدت تعجب و خوشحالی چند بار پشت سر هم پلک میزند ، شاید خواب دیده باشد … به آرامی لب میزند ..‌ _ امیلی ! بی اراده اشک شوق از دیدگانش جاری

ادامه مطلب ...

رمان نقض قانون(خون آشام)پارت۳۵

  #کاترین بعد از بیرون رفتن لوییس از اتاقم ، فقط صدا های نامفهوم و بلندی رو میشنیدم ، صدای شکستن چیزی و برخورد چیزی به زمین ، هرچند کنجکاو شنیدن بحثشان هم نبودم …. پرده ی سیاه رنگی که مقابل پنجره ی اتاقم بود را کنار زدم ، و آسمان تاریک شب که با نور ماه و ستاره ها

ادامه مطلب ...