رمان آرزوی عروسک Archives - صفحه 11 از 12 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 19

  بوسه ای تو هوا فرستاد و از اتاق رفت بیرون! چه غلطی کردم خدایا.. نزنه بلاملایی سرم بیاره.. غلط کرده.. بخدا به کوهیار میگم تا زنده به گورش کنه! آخ سارا.. کوهیار کجاست؟ چرا نمیخوای باور کنی دیگه کوهیاری نداری که مثل کوه پشتت بود.. تودیگه تنهایی.. بدون کوهیار.. بدون خانواده.. بدون حامی.. نیم ساعت طول کشید تا خودمو

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 18

  اما من نامحسوس چشمم همش به آرش و واکنشی که قراربود ازخودش نشون بده بود… متاسفانه ازشانسم غذای همه تموم شد وقرص لعنتی اثر نکرد… داشتم به آرش نگاه میکردم که آمنه متوجه نگاهم شد.. هول شدم و نگاهمو دزدیدم… خاک به سرم الان فکرمیکنه به این میمون نظر دارم! صدای آرش توجهم رو جلب کرد اما نگاهش نکردم…

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 17

  _خدا بگم این پسرو چیکارکنه.. حق داری سارا جان.. من شرمنده ام.. قطره اشکشو با دستش پاک کرد وادامه داد: _نمیدونم چطوری بزرگش کردم که این ازآب دراومد.. بخدا نون حروم بهش ندادم نمیدونم چی شد تاچشم باز کردم دیدم افسارش ازدستم در رفته! دلم براش نسوخت و اصلا دلم نمیخواست آرومش کنم.. تنها چیزی که اون لحظه نیاز

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 16

  داشتم دیونه میشدم.. راستشو بخواین اگه میدونستم باگرفتن اون پول تا این حد قراره نابود بشم به مرگ بابا راضی میشدم چون شک ندارم اون موقع تا این حد شکنجه نمیشدم! همونطور توی فکر بودم و با بشقاب سالادم خودمو مشغول کرده بودم که صدای آرش به گوشم رسید.. _توخونتون غذای بهتری سرو میشد که اینجا باچندش داری با

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 15

  بعداز کمی حرف زدن و سوال جواب هایی که بینمون رد وبدل شد تصمیم گرفت همراهم بیاد واتاقمو نشونم بده.. خونه دوطبقه بود و اتاق های اعضای خانواده طبقه بالا بود و اتاق مهمون و خدمه ها طبقه پایین.. به طرف یکی ازاتاق ها رفت ومن هم بدون حرف دنبالش میرفتم… وارد اتاق بزرگ وقشنگی شد وگفت: _قبل شما

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 14

  اگه میرفتم خونه کوهیارم میومد.. مجبور بودم توخیابون بچرخم تا آروم بشه بعد برم خونه… اسمس داد.. _سارا جواب بده.. یه گندی نزن که هیچوقت نشه جمعش کرد.. دوباره اسمس.. _لعنتی جواب بده.. پل های پشت سرخودتو خراب نکن.. به من اعتماد نداری یعنی؟ دوباره اسمس… _الان میام اونجا.. کاری نکن خونتون رو روی سرخانوادت خراب کنم.. جواب بده

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 13

  _یه دقیقه گریه نکن.. بیا بریم رو اون نیمکت بشینیم حرف بزنیم.. بیا قربونت برم.. همینجوری که نیست.. راه حل پیدا میکنیم! مثل ربات.. مثل مسخ شده ها به حرفش گوش دادم ورفتیم روی نیمکتی توی حیاط نشستیم! _ازت میخواد زن آرش بشی درسته؟ _نه.. میخواد اون دختره رو به قیمت نابودی من و له شدن قلب پسرش از

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 12

  تمام شب رو نخوابیده بودم… همش به حرف های پندار فکر میکردم.. همش به فکرهای شوم توی سرم… ساعت ۷ونیم صبح بدون اینکه حتی مدادی به چشمم بکشم آماده رفتن شدم.. مامان مثل همیشه بیدار بود.. _صبح بخیر مامانی!!! _صبحت بخیر.. کجا داری میری؟ _میرم دانشگاه دیگه.. کجا رو دارم برم؟ عاقل اندرسفیهانه نگاهم کرد وگفت: _مطمئنی ۵شنبه هام

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 11

  باصدای زنگ موبایلم ازخواب بیدارشدم وواسه فرار ازصدای نکره اش بدون نگاه کردن به شماره جواب دادم: _بله؟ _سلام علیکم خانوم خوش خواب! گیسو بود.. باز خروس بی حمل شده بود.. _علیک سلام.. باز صبح خروس خون زنگ زدی اعلام وجود کنی؟ _خروس خون کجا بود دخترخوب؟ لنگ ظهره ها.. کجایی تو؟ یه ذره چشم هامو باز کردم و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 10

  باحسرت آهی کشیدم و کنارش روی تخت نشستم… _چی بگم بابا.. اگه به کوهیار بگم اون پولو از ریس شرکتی که توش کارمیکنم گرفتم باورش نمیشه و میره که راجع بهش تحقیق کنه! _مگه از ریست قرض نگرفتی؟ _اوهوم! _چرا از اینکه کوهیار بفهمه میترسی؟ سرمو پایین انداختم و گفتم: _چون اگه بره پیش پندار میفهمه که باید از

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 9

  ازکوهیار میترسیدم… ترس ازدست دادنش دیونه ام میکرد.. نمیتونستم حتی توی چشم هاش نگاه کنم.. دلم میگرفت وقتی توی چشم های دلخورش نگاه میکردم… کوهیار همه ی زندگیم بود و من باید از زندگیم دست میکشیدم! توی بالکن نشسته و بادلی پراز حسرت به بخاری که از لیوان چاییم بلند میشد زل زده بودم که صدای دلخورشو پشت سرم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 8

  ضجه زنان پرستارها از روی زمین بلندم کردن و روی صندلی انتظار نشوندنم… _یعنی چی دستگاه هارو جدا کنن؟ توروخدا یکی به من توضیح بده.. توروخدا نذارین بابام بمیره.. التماستون میکنم! _آروم باش.. عزیزم.. دخترم.. خدا بزرگه.. امیدت به خدا باشه.. من نمیذارم این کارو بکنن… با التماس به طرف خانم ایزدی (یکی ازپرستارها که این روزا جای مادرم

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 7

  بازهم با گیجی فقط نگاهش کردم.. _پسرمو میگم.. آرش! ازبچگی لوسش کردم.. گاهی خودمو مقصر میدونم.. اگه امکاناتش رو محدود میکردم، شاید الان اینقدر گستاخ وحاضرجواب نبود!! پک های پیاپی وسنگین به پیپش باعث شد دود غلیظ تری اتاق رو پرکنه.. درحالی که دود اطرافش رو گرفته بود برگشت وپشت میزش نشست… _راستشو بخوای به آقای شریفی حسادت میکنم..

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 6

  _کجا میری سارا؟ صبرکن منم باهات میام! _دنبالم نیا کوهیار. خواهش میکنم.. میخوام تنها باشم! _ساراااا.. باصدای فریاد کوهیار همه به طرف ما برگشتن ومن باچشم های گرد شده وپراز تعجب بهش نگاه کردم! _وقتی بهت میگم صبرکن، صبرکن! یه جوری رفتار میکنی انگار باعث وبانی بیماری بابات منم! با دوقدم بلند خودمو بهش رسوندم و دستشو گرفتم و

ادامه مطلب ...
رمان آرزوی عروسک

رمان آرزوی عروسک پارت 5

  گیسو بادیدن لباس های عوض شده و بیرونیم باتعجب گفت: _وا؟ داری میری؟ قرار بود باهم بریما… _حالم خوب نیست گیسو.. میرم خونه پیش بابا باشم… _الهی من فدات بشم, هیچوقت اینجوری افسرده و پریشون نبینمت… _خدانکنه.. تازه زندگی داره معنی سختی رو بهم نشون میده… انگار هرچی تا بحال کشیدیم و تحمل کردیم سختی نبوده! من دیگه میرم..

ادامه مطلب ...