رمان آرزوی عروسک پارت 109
3 دیدگاه
وقتی وارد خونه شدم ماشین ارسلان توی حیاط پارک شده بود و آه از نهادم بلند شد . بافکر اینکه چطوری باید خودمو از دست این خانواده نجات بدم برای چند ثانیه چشم هام سیاهی رفت… یه کم توی حیاط موندم تا خودمو آروم کنم وبعدش باقدم های محکم…