رمان آرزوی عروسک پارت 6

1.3
(3)

 

_کجا میری سارا؟ صبرکن منم باهات میام!
_دنبالم نیا کوهیار. خواهش میکنم.. میخوام تنها باشم!
_ساراااا..
باصدای فریاد کوهیار همه به طرف ما برگشتن ومن باچشم های گرد شده وپراز تعجب بهش نگاه کردم!

_وقتی بهت میگم صبرکن، صبرکن! یه جوری رفتار میکنی انگار باعث وبانی بیماری بابات منم!
با دوقدم بلند خودمو بهش رسوندم و دستشو گرفتم و گفتم:
_ساکت باش کوهیار.. هیسس! دارن نگاهمون میکنن! بیا بریم بیرون حرف بزنیم!

با عصبانیت اما بی صدا دنبالم راه افتاد ومنم کشون کشون به طرف حیاط بیمارستان بردمش!
_چه خبرته؟ واسه چی اونجوری سرم داد زدی؟ میخوای بیشتر ازاین عذاب بکشم؟

_به من بگو سارا.. بگو ببینم من مقصر عذاب های توام؟
_معلومه که نه! چیکار به تودارم من؟؟؟؟
_پس واسه چی از وقتی اومدی بدرفتاری و پرخاش میکنی؟
نفس های کش دار وپیاپی کشیدم وسعی کردم آروم باشم!

باآرامش ساختگی گفتم:
_حق باتوئه.. من یه ذره عصبی وگیجم.. منو ببخش عزیزم.. خواهش میکنم درکم کن!
_دارم سعی میکنم درکت کنم اما نوع رفتارت نمیذاره سارا!
_اوکی.. من معذرت میخوام.. اصلا غلط کردم.. توروخدا تموش کن!

بغلم کرد و روی موهامو بوسه زد..
_تومنو ببخش عشقم منم یه دفعه از کوره در رفتم!
_خواهش میکنم بمون وکار های عمل بابارو انجام بده.. من زود برمیگردم!

_کجا میخوای بری؟ چه عملی وقتی هنوز با اصل ماجرا مشکل داریم!
_من درستش میکنم.. توروخدا کوهیار به سارگل کمک کن اون دست تنهاست!

پوووف کلافه ای کشید وگفت:
_باشه.. لطفا کاری نکن که پیشمون بشی!
باغم سرتکون دادم و به طرف درخروجی بیمارستان حرکت کردم!

آژانس گرفتم و به طرف آدرسی که این روزها حفظم شده بود رفتم!……………
_مهین خانم.. توروبه جون پسرت.. توروبه همون خدایی که میپرستی شرایط قسط بندی رو قبول کن…
خونه رو میفروشم.. هرچی داریم ونداریم هم میذاریم روش فقط یه کم زمان میخوام واسه این کار ها اما بخدا قسم بابای من وقت نداره.. قلبش دیگه طاقت نداره!

مثل من که جلوی پاش زانو زده بودم زانو زد وگفت؛
_پاشو دختر.. گریه نکن دلمو خون نکن! جگر گوشه ام ازدستم رفته تو دیگه داغمو بیشترنکن..

من توی دنیا به این بزرگی فقط دوتا پسر دارم..
یکیش از دستم رفت و تا آخرعمرم داغ به دلم گذاشت اما اجازه نمیدم دومی هم از دستم بره!

اگه کوتاه نمیام.. اگه قسط بندی نمیکنم چون پسرم کوچیکم زیر حکمه و همین روزهاست که بخاطر دفاع از ناموسش دارش بزنن! اگه ۵۰۰ میلیونو تا آخر همین ماه ندم دیگه بچه ای ندارم.. چرا منه بیچاره ی داغ دیده رو درک نمیکنید؟؟؟

باچشم های اشکی بهش زل زدم وناباور گفتم:
_اگه پول من جورنشه پسرشما هم ازدست میره؟
_اگه پول تو جورنشه با مبلغ بالاتری قلب پسرمو میخرن.. همین صبح مادر نیلا دختر ۱۲ ساله ای که قلب نیاز داره بهم زنگ زد و ۲برابر قیمت شمارو به من پیشنهاد داد اما من به مبلغ بیشتری نیاز ندارم..

اگه گفتم به شما میفروشم چون میدونم خانواده نیلا اونقدری دارن که قلب رو از توی سینه ی آدم زنده معامله کنن اما شما شرایط بدتری دارین!

حالا که علت مخالفتمو میدونی.
حالا که میدونی از روی بدجنسی نیسن و از ناچاریه، دیگه ازم نخواه که قسط بندی کنم چون محاله این کار انجام بشه!

قطره های اشک روی صورتم مثل ابربهار صورتمو خیس میکردن..
بالب های لرزون و چشم هایی پرازشک گفتم:
_ تا فرداشب صبرکنید.. اگه نیومدم قلب رو به نیلا بدید!
باحسرت سرتکون داد و ازجاش بابلند شد!

_درم پشت سرت ببند!
بلند شدم اما توی هوا بودم..
دیگه آخرش بود.. یکی از ما دوتا باید زنده میموند! یامن یا بابا

_این دیگه چه اراجیفیه سرهم میکنی واسه من؟ زنده موندن بابات به قیمت مردن خودت؟ حرف مفت نزن سارا…حرف مفت نزن!

_گیسو اگه ایناروبهت گفتم واسه این بود تنها کسی که میخوام بعد من درجریان باشه توباشی وبعد ازپیوند بهشون بفهمونی اهدا کننده من بودم!

_من ازاین غلط ها نمیکنم توهم دیگه ادامه نده.. بجای اینکه اینجوری ازخود گذشتگی کنی بیا برو دوخط قران بخون واسه بابات! این فکرهاروهم ازسرت بیرون کن!
بعد که انگار فکری به ذهنش اومده باشه هیجان زده بلندشد وگفت:
_سارا؟؟؟؟ چرا به پندار نمیگی؟ دیروز حالتو میپرسید بیا برو بهش بگو شاید بهت قرض داد!

_چی؟ پندار چکاره ی منه که پانصد میلیون بهم قرض بده؟ عقلتو ازدست دادی ها!
_اونی که عقلشو ازدست داده تویی سارا جان نه من.. پاشو.. پاشو تنت کن تا ساعت کاری تموم نشده بریم پیش پندار!

دستمو که گرفته بود محکم پس کشیدم وگفتم:
_ای بابا ول کن گیسو توروخدا همین یه ذره آبروهم ببین پیش پندار می بری یانه!

_میترسی غرورت بشکنه؟ میترسی نه بشنوی؟ اینقدر واست یه نه شنیدن سخته؟
_اگه غرور مهم بود به پای مادر میثاق نمی افتادم!

نمیدونم چی شد که وقتی به خودم اومدم پشت دراتاق آقای پندار بودم…
_بروتو…
_گیسو!!!!
_بخدا نمیمیری سارا یه حرف ساده اس میزنی وتمام.. یا میده یانمیده!

_آخه….
حرفم تموم نشده بود که بجای من تقه ای به در زد و در روباز کرد!
باحرص نگاهش کردم که با اشاره ابرو بهم گفت برو تو‌…
_بفرمایید؟
باخشم به گیسو چشم غره رفتم و خجالت زده وارد اتاق شدم!

_سلام.. خسته نباشید!
بادیدنم ازجاش بلند شد وگفت:
_سلام دخترم.. خوبی؟
_ببخشید مزاحم شدم!
_خواهش میکنم.. بفرمایید بنشنید.. ودستشو به طرف صندلی روبه روش دراز کرد!

خدایا همینجا جونمو بگیر… اخه من چطوری درخواست اون همه پولو ازیه مرد غریبه بکنم!!
باخجالت همونجا سرجام ایستاده بودم که متوجه حالم شد وگفت:
_اتفاقی افتاده خانم شریفی؟

_من.. من… ببخشید..
_نگران شدم.. حال بابا بهتره انشاالله؟
_نه.. متاسفانه عمل پیوند هرچه سریع ترباید انجام بشه اما….
توی سکوت منتظر ادامه حرفم شد…
_اما هزینه ی عمل خیلی سنگینه… 500میلیون واسه خرید قلب میخوان ومن….

نتونستم بغضمو کنترل کنم وبه گریه افتادم!
به طرفم اومد و گفت:
_گریه نکن دخترجان… بیا بشین دقیق تعریف کن قضیه چیه؟!

باید خودموکنترل میکردم اما بغضم بهم اجازه نمیداد.. روی صندای نشستم وچندتا نفس عمیق کشیدم..
اشک هام بی وقفه صورتمو خیس میکردن…

با آرامش اما اشک های بی صدا کل ماجرا رو واسش تعریف کردم..
_چه کمکی ازمن ساخته اس؟
_آقای پندار.. میدونم خیلی مسخره و بی ادبی حساب میاد اما من اومدم ازتون درخواست وام کنم.. قول میدم کمتر از شش ماه تسویه کنم!

از روی صندلیش بلند شد وکنار پنجره اتاقش ایستاد..
پیپ گرون قیمتش از روی میز برداشت و با فندک مخصوصش روشن کرد…

با چند پک عمیق دود غلیظی ایجاد کرد…
توی سکوت منتظر جوابش بودم اما انگار قصد حرف زدن نداشت.. از خجالت دلم میخواست خودمو بکشم..

اومدم حرفمو پس بگیرم که گفت:
_علاقه ی پدر وفرزند..

گیج نگاهش کردم که با حسرت آهی کشید وادامه داد:
_باتموم وجودم درکش میکنم! منو و خواهرم هم برای نجات جون بابامون به زمین وآسمون چنگ زدیم اما متاسفانه عمرش به دنیا نبود و ازدستش دادیم…

_خدارحتمشون کنه…
_آرزو داشتم بزرگ که شدم.. بچه دار که شدم مثل بابام باشم.. همونقدر مهربون و متعهد با خانواده…
اما نمیدونم کجای زندگیم مرتکب اشتباه شدم که بچه ای ناخلف و سنگ دل قسمتم شد!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aragoul
Aragoul
1 سال قبل

خیلی رمان احساسی و قشنگیه😍😎

Z
Z
1 سال قبل

یا خدا سولو مون خدا بخیر کنه
اگه بخوای پسر خوشگله این رومان رو بگیری دیگه هرجا باشی پیدات میکنم اونای دیگه رو ازت میگیرم 😂🤣

سولومون
سولومون
1 سال قبل

سلام

ریحان
ریحان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خدا حافظ

ریحان
ریحان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطی جون رفتم غذا درست کردم امدم در خدمتم العان بگو عشقم

ریحان
ریحان
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خداحافظ

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x