رمان آس کور

رمان آس کور پارت 10 4.9 (9)

7 دیدگاه
    چند دقیقه ای در همان حالت بودند که زنگ در به صدا درآمد. چشمان سراب از حدقه بیرون زد و حامی بی حوصله دستش را از روی چشمانش برداشت.   _ منتظر کسی بودی؟   سراب با غیظ چشم غره ای سمتش رفت و با حرص طعنه زد:…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 9 4.9 (9)

4 دیدگاه
    میان صدای چرخ خیاطی، صدای زنگ را شنید و نگاهی به ساعت دیواری کوچکش انداخت. کلافه پارچه را از روی پایش کنار زد و بلند شد.   حدس زد باید ملیحه خانم باشد، قرار بود امروز برای پرو لباسش بیاید. چادرش را از روی چوب لباسی چنگ زد…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 8 4.7 (9)

6 دیدگاه
    _ میشه چند دقیقه به منم اجازه ی حرف زدن بدین بابا؟ فقط چند دقیقه.   سکوت پدرش را جواب مثبت تلقی کرد و سری تکان داد. سمت نگار برگشت و سوالش را دوباره تکرار کرد.   نگار گیج و سردرگم نگاهی به پدر و مادر حامی انداخت.…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 7 5 (6)

1 دیدگاه
    پدرش لااله الاالله گویان دستی به صورتش کشید. تا کنون حامی این چنین در رویش نایستاده بود. احساس میکرد هر چه زحمت برای تربیت حامی کشیده بود بر باد رفته است.   _ حیا کن بچه، احترام پدرتو نگه دار.   رو به حاج خانم که داشت پس…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 6 5 (7)

بدون دیدگاه
    حامی انگار که صاعقه ای قوی به مغزش زده باشد، بی حرکت و با چشمانی از حدقه بیرون زده به مادرش زل زد.   دختر از شوکه بودنش سوء استفاده کرده و خودش را آزاد کرد. شتاب زده سمت حاج خانم دوید و پشتش پناه گرفت.   حامله؟…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 5 5 (7)

7 دیدگاه
    ناخن های لاک زده اش را با ریتم ملایمی روی فرمان میکوبید. آدامسش را باد کرده و با صدای بلندی ترکاند. خیره به در بزرگ قهوه ای رنگ پوزخندی زد.   _ هه، با این همه دک و پز و منم منم، اینجا زندگی میکنی؟!   با تمسخر…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 4 5 (6)

1 دیدگاه
    زبانش را به انتهای پِیپر کشید و رول را میان انگشتانش پیچاند، مقابل بینی اش گرفت و از ابتدا تا انتهایش را عمیق بو کشید.   رول را نرم میان لبهایش گذاشت و فندک زیپوی مشکی اش را زیرش گرفت. صدای سوختن پیپر و علف های میانش را…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 3 4.3 (9)

6 دیدگاه
    با یادآوری اولین برخوردشان پوزخندی زد. پسری که بی چشم داشت کمکش کرده بود و در برابر آن راننده از حقش دفاع کرده بود هیچ شباهتی به حامی امروز نداشت.   چادر را دور خود پیچید و لباس های تکه و پاره شده اش را جمع کرد. لنگ…
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 2 4.3 (12)

5 دیدگاه
    #چند‌ماه‌قبل   جنگلی های وحشی اش را از کوچه ی باریک و در سفید رنگ زنگ زده گرفت و رو به راننده گفت:   _ همینجاست.   راننده لُنگ هزار تکه ی چرکش را به صورت عرق کرده اش کشید و نفس خسته اش را بیرون داد.  …
رمان آس کور

رمان آس کور پارت 1 4.8 (11)

22 دیدگاه
    «بسم اللہ الرحمن الرحیم»   حاکمی از آن ما شد، حکم را دل میکنیم عقل،حکمش را نداند، حکم با دل میکنیم حکم، دل، یعنی در این بازی حکومت با دل است هر چه غیر از دل، اگر چه آس! باطل میکنیم❤️       خیره در چشمان شفاف…