با دستش کمی به سمت عقب هولم داد که خودم عقب کشیدم اما دستم و از دورش باز نکردم… تو صورت خیسش نگاه کردم که با پشت دستش دستی روی چشمای خیسش کشید دهن باز کرد چیزی بگه اما گریه اجازه نداد و دوباره هق زد. با دو…
انگار از حرکتم و همکاری کردنم یکم متعجب شد چون مکثی کرد اما سریع به خودش اومد و با اشتیاق بیشتری بوسیدم! در حال بوسیدن هم بودیم و نفس واقعا کم آورده بودم برای همین فشاری به قفسه سینه مردونش آوردم که ازم جدا شد و بدون…
هیچی نگفت وَ باز هم حتی نیم نگاهی بهم ننداخت؛ خیره به صفحه تلویزیون بود که کلافه ادامه دادم _با توام _مــــهــــم نیست سری تکون دادم و لیوان قهوم و سر جاش کوبوندم و از جام بلند شدم که این دفعه نگاهش و بهم داد _بعد به…
پوفی کشیدم با غر غر از جام پاشدم و از اتاق زدم بیرون… معلوم نبود چقدر بیدار مونده بودم و با خودم حرف زدم که این قدر خوابم مییومد… سمت یخچال رفتم و درش و باز کردم و بعد این که متوجه شدم آب خنکی توش نیس…
یه قطره اشک از چشمام افتاد که ادامه داد _بزار درستش کنم آوا… روت و برنگردون بزار بفهمم دارمت، خیالم و راحت کن از داشتنت… هر دفعه که بحث شرکت و سهام میاد وسط روت و ازم برمیگردونی دستم و که رو سینش بود و روی لباسش…
کاملا متوجه لرزش بدنش شدم، نمیدونستم میخواست چی بگه که این جوری بدنش میلرزید و حال و روزش این قدر بد شد… سرم و سمتش برگردوندم و در عین ناباوری با چشمای قرمزش روبه رو شدم… وقتی نگاهم و دید سرش و کج کرد تا نتونم چشمای قرمز…
آوا* نفس عمیقی کشیدم به آسمون رنگ شب نگاه کردم و سرم و روی بازوی جاوید گذاشتم _فکرشم نمیکردم! نیم نگاهی بهم کرد _فکر این که یه روز من و به چیزی و اجبار کنی؟!… آره خب خودمم فکرش و نمیکردم با یاد این که مجبورش…
سرش و تو سینم فرو برد _دلم یهو برای مامانم تنگ شد دستی پشتش کشیدم و خیره به بارون شدم، چقدر حسامون شبیه هم بود! چقدر منم دلتنگ گرمای محبت مادرم، صدای پدرم و شیتنتای برادر بزرگترم بودم!… خانواده ای که متلاشی شد و هر کدوم از…
تعجب کرد، شاید توقع همچین جوابی از جانب من نداشت؛ ابروهاش و داد بالا و گفت: _دوست داری روابط جنسی بینمون باشه؟ ازین صراحت کلامش یکم خجالت کشیدم و نگاهم و ازش گرفتم، آروم طوری که خودمم با زور میشنیدم گفتم: _یه تایمی آره… اون موقع که…
با دو قدم بلند خودش و بهم رسوند و فکم و گرفت و صورتم و آورد بالا خیره به صورتم لب زد _من اگه بهت میگم به مزاجم خوش نمیاد این کارت، اولین دلیلش اینه که تو جامعه ای که ما داریم توش زندگی میکنیم هنوز جا نیفتاده…
با تردید به جاوید نگاهی کردم، چون جاوید جز اون دسته آدمایی نبود که سریع با کسی عیاق بشه اما بازم در کمال تعجب سری به نشونه تایید تکون داد و منم با خجالت کنار مادر جلوه نشستم و گفتم: _ببخشید! لبخندی زد _نه بابا خدا خیرتون…
نگاهم و بهش دادم و ابروهام و دادم بالا که حرصی تو صورتم خیره بود… از عمد روی کلمه زنم تاکید کرده بودم، تا کاملا متوجه شه دیگه قرار نیست رابطمون مثل قبل فقط یه صیغه نامه باشه اما اون حرصی و حاضر جواب گفت: _آخ الهی چه…
به بارون بیرون نگاهی کردم و سکوت کردم که صداش دوباره اومد _آوا؟! این بار حرصی گفتم: _میگی چیکار کنم آتنا؟! به نظرت من حریفش میشم؟! میگه خونه هر کی و که شب بخوابی توش جز خونه ی من و خرابش میکنم، نمیخوام باز شر شه… فوقش،…
دقایقی میشد آیدین رفته بود و بالاخره تصمیم گرفتم از جام بلند شم… کلافه از اتاقش اومدم بیرون و وارد آشپزخونش شدم، دره کابینتار و دونه دونه باز و بسته کردم و بالاخره باکس قهوه رو پیدا کردم… مشغول قهوه درست کردن شدم که بعد تایمی صدای چرخش…
_گیج شدم!… خدا از کارای این فرزان سر در میاره… اون موقع که به ژیلا گفته و آمار داده بهش که صیغه کردی میخواسته با آوا کات کنی! الانم که عروسی انداخته عقب چون میخواسته سهام شرکت به نامت نخوره!… نمیدونم، هر چی هست تغییر نظر داده فکر…