رمان الفبای سکوت پارت 17
6 دیدگاه
دستش را دراز کرده و انگشت کوچکش را به انگشت کوچک دست افرا وصل کرد. _ خودتم میدونستی هارت و پورت الکی میکردم. حالا آشتی؟ افرا نگاهی به انگشتان گره خوردهشان انداخت. دعوای ماه قبلشان در رابطه با کار کردنش را هنوز فراموش نکرده بود. دوست پسر غیرتیاش مخالف کار…