رمان الفبای سکوت پارت 32
2 دیدگاه
جملهاش را تمام نکرده با صدای نعرهای که شنید بی اختیار از جا پرید. دستش را روی قلبش گذاشت و از روی تخت بلند شد. نگاهش را به دیوار مقابلش که با یک کاغذ دیواری براق پوشانده شده بود دوخت. دوباره صدای فریاد قبلی بلند شد. _ گُه خوردی حروم…