رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 32 5 (4)

2 دیدگاه
جمله‌اش را تمام نکرده با صدای نعره‌ای که شنید بی اختیار از جا پرید. دستش را روی قلبش گذاشت و از روی تخت بلند شد. نگاهش را به دیوار مقابلش که با یک کاغذ دیواری براق پوشانده شده بود دوخت. دوباره صدای فریاد قبلی بلند شد. _ گُه خوردی حروم…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 31 5 (4)

2 دیدگاه
شایلی ترسید مخالفت کرده و دوباره او را عصبی کند، برای همین کوتاه آمد و با دستور تارخ همراه مهران وارد ویلا شدند. *** نگاهی به لباس هایش انداخت. کت و شلوار قرمز رنگ با یک پیراهن مشکی به تن داشت. شال مشکی‌اش را روی سرش انداخته و چتری هایش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 30 5 (4)

2 دیدگاه
روی یکی از نیمکت های پارک نشست و رو به اسکای بلند گفت: _ اسکای همین جا بازی کن. جای دیگه نرو. من دیگه خسته شدم. نمی‌تونم دنبالت بیام. برای چرخاندن اسکای و هوا خوری به پارک مقابل خانه‌شان آمده بود، اما حوصله‌اش داشت سر می‌رفت. همانطور که زیر چشمی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 29 5 (3)

1 دیدگاه
سر جایش غلت خورد. سرش را به بالش فشار داد. خواب از چشمانش فراری شده بود. دلش خستگی می‌خواست… دلش می‌خواست تنش به قدری خسته و له بود که به محض سر گذاشتن روی بالش در عالم خواب فرو می‌رفت.‌ از همان خستگی ها که وقتی ماه قبل از مزرعه‌ی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 28 4.3 (4)

5 دیدگاه
صحرا نفسش را به بیرون فوت کرد. افرا وقتی می‌گفت نه یعنی نه! با دست به اتاق اشاره کرد. _ افرا اسکای رو صدا کن. انگار استرس من به این بچه منتقل شده میاد یه گوشه می‌شینه تست زدن منو نگاه می‌کنه. افرا خندید و بعد سوت بلندی کشید تا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 27 4 (4)

3 دیدگاه
علی با ذوق خندید. _ مهمو…نی بگیر…م میا…ی؟ افرا چرخی در اتاق زد. _ معلومه که میام خوشتیپ خان. آرش روی تخت علی نشست و از افرا پرسید: _ نگفتی واسه چی اومدی اینجا؟ افرا با فاصله از آرش روی تخت نشست و علی هم با لبخند روی راحتی گرد…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 26 5 (4)

1 دیدگاه
  نامی خان با دیدن افرا لبخند محوی زد. از جسارت افرا خوشش می‌آمد. عصایش را از کنار دستش برداشت و با تکیه بر آن از پشت میز چوبی و سلطنتی‌اش بلند شد و گفت: _ بفرمایین بشینین خانم مهندس. افرا راضی از شنیدن کلمه‌ی مهندس به سمت مبل های…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 25 3.8 (4)

3 دیدگاه
تارخ آرام سر علی را نوازش کرده و یک تای ابرویش را بالا داد. _ من چه بدقولی کردم علی؟ علی بدون اینکه نگاهش کند جواب داد: _ قول داد…ده بودی که افر…ا بهم گی…تار یاد بده، ام..‌‌. ما منو پی…ش افرا نبردی. تارخ چشمانش را کوتاه باز و بسته…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 24 5 (3)

1 دیدگاه
افرا عاقل اندر سفیه نگاهش کرد. _ بیخیال فرزین…می‌خوای نصیحتم کنی الان؟‌ حتما بعدشم می‌خوای بگی احترام پدر و مادر واجبه و این حرفا؟ دستش را بالا آورد. _ بذار من بجاش نصیحتت کنم. از وضعیت الانت لذت ببر… هیچ وقتم بچه دار نشو ته بچه داری چیزی جز عذاب…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 23 4.8 (4)

7 دیدگاه
نگاه تارخ به سمت صدا چرخید. با دیدن پسر لاغر اندامی که به سمتشان می‌آمد از کنار افرا بلند شد. با حضور آن مرد جوان که حدس می‌زد همان مسعود باشد دیگر نیازی به او نبود. خواست به سمت هیراد چرخیده و او را به ساختمانی که مخصوص استراحت بود…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 22 4.6 (5)

5 دیدگاه
دستان تارخ مشت شدند. اینبار صدای پر حرص افرا را شنید. _ مهران مثل آدم رفتار نکنی نشون می‌دم هیولا اون پسرعموی عقده‌ایته یا من! مهران بی‌خیال خندید. _ جون! کاش همه‌ی هیولا ها شکل تو باشن… برای چند ثانیه سکوت شد و بعد صدای جیغ افرا باعث شد تارخ…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 21 5 (3)

2 دیدگاه
مهران بی توجه به جدیت افرا باز هم با همان لحن قبلی گفت: _ سرکار خانم امر کنن…مهران مگه دلش میاد به خوشگل خانم نه بگه؟ افرا لبش را گاز گرفت تا مبادا کنترلش را از دست داده و او را به رگبار فحش و ناسزا ببندد. با مکث کوتاهی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 20 4.7 (3)

2 دیدگاه
از مدل ایستادنش می‌توانست بفهمد درد دارد، با این حال بی تفاوت نگاهش را بالا آورد و روی چشمان مشکی و درشت او متوقف شد. _ بشین. ابروهای دخترک زیر چتری های خرمایی‌اش بهم گره خوردند. اخمش عمیق بود. دستش را به دیوار گرفت و روی صندلی نزدیکی تارخ نشست.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 19 4.2 (6)

3 دیدگاه
حاضر جوابی افرا دانشجو ها را به خنده انداخت. ابروهای تارخ بالا رفتند، خنده‌اش گرفته بود. خنده‌اش بخاطر جمله‌‌ای بود که افرا زیر لب با حرص زمزمه کرده بود با آن مثال عجیب و بامزه‌اش، اما اجازه نداد لبخندش از پشت لب هایش پیشروی کنند. حالت جدی خودش را حفظ…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 18 4.2 (5)

8 دیدگاه
تارخ با لبخند بی جانی او را راهی خانه کرد. خم شد و پاکت سیگارش را از روی میز برداشت. کاش شیرین این همه باورش نداشت‌. کاش می‌دانست هیچ چیز سر جای خودش نبود. **** یوسف همراه اسب تارخ از اصطبل کوچک بیرون آمد. تکتاز را زین کرده بود و…