رمان الفبای سکوت پارت آخر
سرباز غر زد: _ من از کجا بدونم. تارخ اخم کرد، اما چیزی نگفت. چیز دیگری که در این سه سال آموخته بود صبر در برابر کج خلقیهای دیگران بود. انتظار داشت از پشت شیشه سرهنگ را ملاقات کند ولی سرباز جوان او را به یک اتاق تاریک و خفه راهنمایی کرد. به محض اینکه قدم در داخل