رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 47 3.3 (3)

4 دیدگاه
  افرا لبخندی زد. مهر شیرین همان بار اول به دلش نشسته بود. _ همون دختر پررویی اون شب اومده بود خونه‌تون. شیرین یادش آمد که با محبت جواب افرا را داد. _ ببخشید دخترم. حواسم بخاطر تارخ پرته. خوبی مادر؟ افرا به نیم نگاه اخم آلودی به سمت تارخ…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 46 4 (3)

3 دیدگاه
  تارخ از حرکت افرا شوکه شد، اما به قدری ضعیف شده بود که نتوانست واکنشی نشان دهد. درد چنان در وجودش می‌پیچید که انگار یک مار سمی دورش حلقه زده و مدام در حال نیش زدنش بود و هر ثانیه بیشتر زهرش را در تن او می‌ریخت. دردش از…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 45 3.3 (3)

9 دیدگاه
  رحمان منتظر دستورش ایستاده بود. همیشه همین بود. کافی بود برای مدتی کوتاه حواسش از مزرعه پرت شود، آن وقت حتما یک نفر گندی بالا می‌آورد. پوزخندی زد. چقدر احمق بود که فکر می‌کرد می‌تواند روی این دخترک حساب باز کند. او اینجا را با مهد کودک اشتباه گرفته…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 44 4 (4)

بدون دیدگاه
  به صفحه‌ی گوشی خیره شده و نالید: _ چه بلایی سرت اومده آخه؟ سرت تو کدوم آخور بنده که جواب نمی‌دی؟ پوفی کشید. _ عصبی شدن احتمالی تو رو کجای دلم بذارم؟ فایده نداشت. تارخ نامدار به هیچ عنوان در دسترس نبود. انگار آب شده و در زمین فرو…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 43 4.7 (3)

4 دیدگاه
    البته یک موضوع دیگر هم برای ناراحتی او وجود داشت و آن مربوط می‌شد به سال های گذشته. شایلی هم با آویزان شدن حرصش می‌داد. افکارش را کنار گذاشته و وارد سالن بزرگ پذیرایی شد. در کمال تعجبش همه دور هم جمع بودند. علی با دیدنش از جایش…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 42 3.7 (3)

7 دیدگاه
    خواست آیفون عمارت را به صدا درآورد که با صدای نا آشنایی سرش را به پشت چرخاند. _ ببخشید شما مال همین عمارتین؟ تارخ یک تای ابرویش را بالا داد. نگاهی به سر و شکل پسر جوان انداخت. تیپ اسپورت اما آراسته‌‌ای داشت. قد و هیکلش معمولی بود…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 41 4.5 (4)

4 دیدگاه
  یوسف دست به سینه نگاهش کرد. _ من در خدمتم خانم مهندس. شما امر کنین. افرا با رضایت دفترچه را مقابل صورتش گرفت و بعد از چک کردن نکاتی که یادداشت کرده بود گفت: _ اول اینکه حتما حتما بگین زیر گاوارو تمیز کنن. خیلی اوضاع اینجا خراب شده.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 40 3.7 (3)

5 دیدگاه
  تارخ نگاهش را به بیسکوییتی که افرا روی میز انداخته بود دوخت. گفته بود از صبحانه خوردن خوشش نمی‌آید. بی آنکه سر اصل مطلب برود و وظایف او را شرح دهد با جدیت گفت: _ تو مزرعه قبل از شروع کارت صبحونه بخور. ضعف می‌کنی. افرا متعجب نگاهش کرد.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 39 5 (3)

1 دیدگاه
  تارخ خونسرد تماشایش کرد که سامان آرام تر از قبل ادامه داد: _ وقتی افرا بدنیا اومد من بچه بودم. بیست و یک سال بیشتر نداشتم. بلد نبودم باید چطوری نقش پدری رو ایفا کنم… بعدشم بخاطر جدایی از همسرم فاصله‌م با افرا بیشتر شد. تو از شرایط من…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 38 3.3 (3)

3 دیدگاه
  افرا با رضایت از شنیدن تعریف دکتر شایسته لبخندی زد. _ استاد از عشق و علاقه‌ی من به این رشته خبر دارین، اما خب من فضای مزرعه رو دوست دارم. یادتون که میاد تو درسای عملیمون وقتی تو گاوداری یا سر زمینای زراعی بودیم برای پروژه هامون همه غر…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 37 3.3 (3)

4 دیدگاه
  لبخند افرا باعث شد تا با قدرت بیشتری ادامه دهد: _ میارمش مزرعه که با هم باشین. دلم می‌خواد پنجشنبه ها با علی وقت بگذرونی. بهش آواز خوندن یاد بدی و کلا سعی کنی کنار کار کردن تو مزرعه حواست بهش باشه. علی خیلی دوستت داره. حاضر نشد مربی…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 36 3 (2)

بدون دیدگاه
  منتظر اخم و تخم بود. نه خوشرویی مادر آن مرد اخمو و سرسخت! اما همه چیز دقیقا برخلاف فکرهایش پیش می‌رفت. شیرین با ذوق نگاهش را بین افرا و تارخ چرخاند‌. حالت نگاهش طوری بود که تارخ به خنده افتاد و بازویش را گرفت و از او را از…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 35 4.3 (4)

1 دیدگاه
  افرا با صورتی وا رفته به نیم رخ تارخ خیره شد. _ کلیدام نیست. فکر کنم تو خونه جا گذاشتمش. تارخ پوفی کشید. بی جهت به او سر به هوا نمی‌گفت. _ خب مگه خواهرت خونه نیست؟ افرا لب گزید. صحرا قرار بود امشب را در خانه‌ی سامان باشد.…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 34 5 (3)

3 دیدگاه
  تماس را قطع کرد و گوشی را کنار دنده انداخت.‌ افرا آرام لب زد: _ آرش تقصیری نداره…من دنبال راهی بودم تا ببینمت. می‌خواستم هر طور شده قانعت کنم کوتاه بیای. تارخ به کتش که روی پای افرا بود اشاره کرد. _ از تو جیبم پاکت سیگارمو بده. افرا…
رمان الفبای سکوت

رمان الفبای سکوت پارت 33 4 (4)

2 دیدگاه
  تارخ بازوی افرا را محکم کشید و او را مجبور کرد دنبالش راه بیافتد. ساختمان ویلا را دور زد و او را به پشت ساختمان که خلوت خلوت بود و صدای موسیقی هم کمی قابل تحمل تر شده بود کشاند. افرا ترسیده خواست بازویش را از دست او بیرون…