رمان تارگت

رمان تارگت پارت 220 5 (3)

5 دیدگاه
    – کجایی تو؟ حواست پرته ها! با شنیدن صداش جیغ بلندی کشیدم و به خودم اومدم.. با نفس نفس به میرانی خیره شدم که دوباره رو همون دوچرخه نشسته بود و داشت با تعجب نگاهم می کرد و اون لیوان منحوسم.. هنوز توی دستش بود و یه قلپم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 219 3.7 (6)

10 دیدگاه
    شاید.. با این کار بهم یه نشونه داد و بهم فهموند تنها راه خلاصی از این وضعیتی که هرکسی رو می تونه به فنا و نابودی بکشونه.. همینه! در و باز کردم و از پله ها رفتم پایین.. برعکس دفعه پیش که محو فضای قشنگ و طراحی بی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 218 4 (4)

17 دیدگاه
    چشمام و محکم بستم.. حواسم اصلاً سر جاش نبود! – گفتم که دوست ندارم بدقول باشم! دست خودم نبود که پوزخندی رو لبم نشست و از شدت حرص گوشت پام و بین دو تا انگشتم گرفتم و فشار دادم. کلافه بودم از بی حواسی خودم چون.. دیگه یه…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 217 5 (3)

11 دیدگاه
  شاید.. شاید درست به اندازه همین دردی که تو این یکی دو هفته به من چشونده درد می کشید و این.. یه کم من و راضی می کرد. میران علاوه بر مادر ناتنیش.. یه نقطه ضعف دیگه هم داشت که می تونستم خیلی راحت بهش نزدیک بشم و روش…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 216 3 (4)

10 دیدگاه
  – آره.. شاید برسی! ولی همون موقع هم حس می کنی یه چیزی تو زندگیت کمه! شاید اینم مثل همین قصه ها.. یه جور نفرین باشه.. واسه جفتمون. که اگه مال هم نباشیم.. تا آخر عمر.. یه خلاء.. یه جای خالی توی زندگیمون هست.. که با هیچی پر نمی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 215 4 (4)

14 دیدگاه
  – پس دردت چیه؟ یعنی.. یعنی الآن خودتم داری با من عذاب می کشی؟ مریضی؟ دیوونه ای؟ چرا داری کاری می کنی که جفتمون دیگه هیچ وقت نتونیم یه زندگی نرمال داشته باشیم؟ – مجبورم! – چـــــــــــرا؟ – نمی خوام مدیون خودم و.. پونزده سال از دست رفته عمرم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 214 3 (4)

10 دیدگاه
  تو یه ثانیه همه خودداری کردن و تلاش برای ظاهرسازی و راه اومدن با این مرتیکه روانی.. دود شد و رفت هوا.. گور بابای مدارا کردن.. من نمی خواستم به این شرایط عادت کنم! تخم مرغ توی دستم و با همه زورم کوبوندم رو دیوار پشت گاز و جیغ…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 213 3.4 (5)

12 دیدگاه
  چشمکی زد و با پررویی ادامه داد: – تو هم که بدت نمیاد. بالاخره یاد گرفتی چه جوری لذت ببری از رابطه هامون.. نه؟ – آ.. آره ولی.. من.. من مثل تو توی این زمینه.. با تجربه نیستم. سخته برام.. انقدر پشت سر هم و زود به زود. یه…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 212 3.6 (5)

5 دیدگاه
  خواستم بلافاصله زبون به اعتراض باز کنم ولی.. از نگاهش مشخص بود که همین و می خواد.. داشت تا جایی که می تونست می تازوند تا صدای من و دربیاره. منم یه پررویی قاطی لحنم کردم و گفتم: – باشه.. اصلاً تو بگو صد بار.. ولی بالاخره لذت یه…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 211 3 (4)

15 دیدگاه
  سخت بود.. خیلی سخت بود.. شاید حتی از زاویه دید من.. نشدنی به نظر می رسید ولی.. تا جایی که توان داشتم تلاش می کردم تا از پسش بربیام.. شاید.. شاید نتیجه داد و منم.. این روزای جهنمی رو راحت تر گذروندم! * احساس تهوع داشتم.. یه تهوعی که…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 210 3 (6)

6 دیدگاه
  یه ابروش بالا پرید و مشخص بود که ادامه سوالم و می دونه و فقط برای اینکه وقت بخره تا دنبال یه جواب مناسب بگرده حین خاروندن زیر چونه اش گفت: – خب؟ – پس چرا انقدر برات مهمه.. لذت بردن من؟ منی که انقدر.. انقدر بی ارزشم برات..…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 209 4 (4)

15 دیدگاه
  با طولانی شدن سکوتش چشمام و باز کردم که باز شاهد اون لبخند حرص درارش شدم. یعنی حتی یه درصد از این بلایی که سرم آورده بود و کارم و به اینجا کشوند.. پشیمون نشده بود که هیچ تغییری توی این نگاه و لبخند های خونسرد دیده نمی شد؟…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 208 3.4 (5)

20 دیدگاه
  با صدای خانومی از پشت سرم.. برگشتم و همینکه از ظاهرش فهمیدم پرسنل بیمارستان نیست.. با تعجب بهش زل زدم که خودش توضیح داد: – من از همکارای درین جانم! اگه دیگه خودتون هستید.. من برم با اجازه.. سری به تایید تکون دادم ولی قبل از رفتن پرسیدم: –…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 207 3.4 (5)

26 دیدگاه
  لیوان چاییم و برداشتم و خواستم برم توی تراس بشینم و بخورم که صدای زنگ خونه بلند شد.. رفتم سمت آیفون که با دیدن مهراب اخمام از تعجب تو هم فرو رفت و جواب دادم: – تو اینجا چیکار می کنی مرتیکه؟ – سلام.. دیوث چرا گوشیت و جواب…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 206 3.4 (5)

24 دیدگاه
  ××××× ..دیدم تو خواب وقت سحر.. ..شهزاده ای زرین کمر.. ..نشسته بر اسب سفید.. ..می اومد از کوه و کمر.. ..می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش.. ..می رفت و آتش به دلم می زد نگاهش.. همونطور که پشت شیشه تراس وایستاده بودم و به آهنگی که…