رمان تارگت

رمان تارگت پارت 190 5 (3)

28 دیدگاه
  فروشنده که مطمئناً هیچ درکی از مکالمه ما نداشت.. فقط برای اینکه یه چیزی گفته باشه پرسید: – فیلم عروسیه؟! میران تک خنده ای زد و گفت: – آره یه جورایی! یه لحظه اون فروشگاه و همه وسایلش دور سرم چرخید.. انقدری که برای سرپا موندن مجبور شدم به…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 189 5 (4)

24 دیدگاه
  چشمایی که در اثر پلک نزدن طولانی.. به سوزش افتاده بود.. بسته شد و من.. همه وجودم پر شد از نفرت.. نه از میران.. از درین بدبخت و ساده ای که یه زمانی.. دلش و خوش کرده بود به همین «خانوم» شنیدن های خاص و منحصر به فرد.. از…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 188 4 (4)

20 دیدگاه
  نگاهم چرخید سمت خونه ها و چراغ های روشنشون که نشون می داد هستن کسایی که اگه مجبور به جیغ کشیدن بشم صدام و بشنون و بیان کمک. ولی قبلش آخرین راهمم امتحان کردم و خواستم قبل از نزدیک شدن میران.. از کنارش رد شم که بالاخره واکنش نشون…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 187 3.5 (6)

15 دیدگاه
  توی لابی نشستم و با گوشیم یه اسنپ گرفتم.. ولی چون این خیابون یه طرفه بود.. زنگ زد و گفت که نتونسته بیاد داخل و سر خیابون وایستاده. منم سریع بلند شدم برم تا سر خیابون که همون موقع گوشیم زنگ خورد.. دیدن اسم میران کافی بود تا این…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 186 5 (2)

11 دیدگاه
  – درد.. زهرمـــــــــار.. مــــرض! بمیری تو از دستت راحت شم. حداقل میگم مرده که جواب نمیدی.. حمال آشغال مریضــــی؟ می دونی از دیروز تا حالا چی کشیدم؟ واسه چی جوابم و نمیـــــدی؟ با شرمندگی زنگ زدم به داییت سراغت و گرفتم میگه رفته سرکار.. دیگه داشتم حاضر می شدم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 185 5 (3)

17 دیدگاه
  در حالیکه از کلمه به کلمه پیام های اون فقط خشم و عصبانیت می چکید: «چی می خوای از جونم؟ دیگه چیزی مونده که نگرفته باشی؟ اصلاً به درک که یهو انقدر رذل شدی و من نفهمیدم چرا! فقط تمومش کن. تا همینجا بسه.. تا همینجا واسه کشتنم کافی…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 184 3.6 (5)

29 دیدگاه
  بعد از اینکه صبح با تحت فشار قرار دادنش مجبورش کردم یه کم جیغ و داد کنه تا خفه نشه و بعد زدم از خونه بیرون.. انتظار داشتم وقتی پام و دوباره اینجا می ذارم با خرابی های وحشتناک تری مواجه بشم! عجیب بود که امروز حتی رغبت نکردم…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 183 5 (3)

28 دیدگاه
  به پهلو تو خودم مچاله شدم و سرم و گذاشتم رو بالشی که از اشک چشمام خیس خیس شده بود. تا همین لحظه فقط یه سوال تو سرم بود.. یه چرای پررنگ که به جواب نرسید و حالا.. یه سوال دیگه بود که باید از خودم می پرسیدم: «حالا…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 182 4 (4)

27 دیدگاه
  می دونستم این بدبختی.. با شکستن تلویزیون یا نابود کردن هر وسیله ای که میران اون فیلم و توش ریخته.. تموم نمی شه. آدمی که چند ماهه داره واسه من و زندگیم و به خاک سیاه نشوندنم نقشه می کشه.. انقدری حواسش جمع هست که چندین کپی از این…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 181 4 (4)

34 دیدگاه
  گفت و سریع از پله ها بالا رفت. منم درحالیکه حس می کردم ضربان قلبم ثانیه به ثانیه بیشتر می شه و لرزش دست و پاهام شدیدتر.. کنترل و برداشتم و فقط برای اینکه بفهمم میزان بدبختی جدید زندگیم.. چقدر جدی و بزرگه و من چقدر باید بابتش عذاب…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 180 4 (4)

27 دیدگاه
  – قربون اون مغز کوچیکت برم که اولدورم بولدورم کردن هم بلد نیست. مثلاً فکر کردی بس نشستنت توی خونه قراره جلوی من و بگیره و دیگه هیچ وقت دستم بهت نرسه؟ فکر کردی می ترسم از اینکه بیام زنگ خونه داییت و بزنم و بگم به اون خواهرزاده…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 179 4 (4)

22 دیدگاه
  – بلندتر! دیشب چه جوری وقتی زیرم بودی جیغ و داد راه انداختی.. صدای ناله های پر از لذتت هنوز تو گوشمه.. الآنم همونجوری حرف بزن که گوشام بشنوه! لبم و محکم به دندون گرفتم و چشمام و بستم.. اون لحظه درد اصلیم کدوم بود؟ رابطه ای که دیشب…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 178 5 (2)

27 دیدگاه
  خدایا.. خدایا به دادم برس.. چرا انقدر هوا کمه اینجا واسه نفس کشیدن؟ – داییتم چند باری من و دیده و می شناسه. بگذریم که با خریدن خونه کلنگی و درب و داغونتون و دوباره اجاره دادنش به خودتون یه جورایی در حق داییت لطفم کردم ولی خب.. الآن…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 177 5 (3)

29 دیدگاه
  حین کار همه حواسم به میران بود که با هیچ کدوم از حرکات من حواسش از اون نقطه ای که روش گیر کرده بود پرت نمی شد و حتی نیم نگاهی هم بهم نمینداخت.. یعنی مسئله ای که ذهنش و درگیر کرده چیه که تا این حد پریشون شده…
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 176 5 (3)

22 دیدگاه
  هنوز وقتی به دیشب و اون لحظه های خاص فکر می کردم یادم نمی اومد درد خاصی داشته باشم ولی با این کبودی های داشتم می فهمیدم انقدری غرق لذت بودم که ترجیح می دادم گیرنده های دردم و درجا خفه کنم تا بیخودی حس و حالم و نپرونن!…