رمان تارگت Archives - صفحه 28 از 31 - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان تارگت

رمان تارگت

رمان تارگت پارت 55

  یه طرف صورتش و می تونستم ببینم ولی همونم پر خون بود و منشائش زخم روی پیشونیش بود که هنوز ازش چکه چکه خون می زد بیرون.. آب دهنم و قورت دادم و با ترس و لرز از اینکه بلای وحشتناکی سرش اومده باشه صداش زدم: – میران؟ می شنوی صدام و؟ تو همون حالت با چشمای بسته فقط

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 54

  با اومدن خانوم شمس به اتاق.. نگاهم و از اون انگشت بی صاحاب گرفتم و زل زدم بهش.. – خسته نباشید! – قربونت دخترم.. تو هم همینطور! بعد از جنجال دیشب.. خانوم شمس تنها کسی بود که هنوز مثل قبل باهام خوب بود و بیخودی پشت چشم نازک نمی کرد.. نمی فهمیدم اخراج نشدن من و موندنم توی هتل..

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 53

  ××××× یه کم با درین تو خیابونا چرخ زدیم تا زمان بگذره و بعد برسونمش هتل.. قرار خوبی بود و شک نداشتم که من و یه قدم دیگه به هدفم نزدیک کرد.. هدفی که حالا با فکرای جدیدم.. جذاب تر از قبل قرار بود بشه برام.. شایدم برای جفتمون. ماشین و جلوی در نگه داشتم و گفتم: – شب

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 52

  دست خودم نبود که دهنم از تعجب باز موند.. یعنی.. یعنی لازم بود این حرفا و رفتاراش و افراطی بدونم یا.. من زیادی از مرحله پرت بودم؟! از اونجایی که موقع به زبون آوردن این حرفا.. تو جدی ترین حالت خودش بود.. حتی نمی تونستم به این فکر کنم که لابد می دونه دخترا اکثرشون عاشق پسرای غیرتی می

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 51

  آقائه که رفت برگشت سمتم و درحالیکه کاملاً حس می کردم داره کنایه می زنه بابت حرف اون روزم توی رستوران.. گفت: – اینجا واسه صبحونه فقط سرویس کامل میارن.. واسه همین ازت نپرسیدم! – باشه مشکلی نیست! – خب بگو.. – چی بگم؟ – به چی داشتی فکر می کردی؟ – کی؟ – الآن! نگاهت به من بود

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 50

  تا چند ثانیه مبهوت و بی حرکت زل زد بهم و بعد بدون هیچ حرف و اعتراض اضافه ای دولا شد و تای شلوارش و باز کرد.. منم نفسم و با خیال راحت بیرون فرستادم.. چون اصلاً حوصله نداشتم دوباره چرندیاتش و درباره اینکه من مسئول نگاه کردن اونا نیستم بشنوم! بعضیا فکر می کردن دارن تو کشورهای متمدن

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 49

  خدا رو شکر که همون لحظه چراغ سبز شد و من خودم و مشغول رانندگی نشون دادم تا مجبور نباشم تو صورتش نگاه کنم و اونم ادامه داد: – بابام خیلی وقته فوت شده.. منم تا یه سنی با مامان و مادربزرگم زندگی می کردم و وقتی مادربزرگم مرد و مامانمم.. به این وضع افتاد.. شدم وبال گردن داییم

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 48

  نفسی گرفتم و با سری که یه کم به سمت پایین خم کردم کامل سر تا پاش و از نظر گذروندم و ادامه دادم: – صادقانه بگم ترجیح میدم هرجا بخوای بری خودم ببرم و بیارمت.. که کسی.. حتی واسه چند ثانیه نگاهش بهت نیفته! به خصوص روزایی که مثل الآن.. خوشتیپ بودنت بدجوری جلب توجه می کنه! به

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 47

  خندیدم و گفتم: – میران اینجوری نیست! خودش اون شب که خونه اش بودم گفت از تشریفات و تجملات خوشش نمیاد! – ولی با چیزی که تو از دکوراسیون خونه اش گفتی.. من نظر دیگه ای دارم! دستم یه لحظه از حرکت وایستاد و اینبار کامل به سمتش برگشتم.. – یعنی خدای استرس دادن به منیا! اصلاً بر فرض

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 46

  نفس عمیقی کشیدم و دندونام و رو هم فشار دادم.. کاش می تونستم بگم «جن عمه اته!» ولی نهایت کاری که می تونستم در برابرش بکنم سکوت بود! – قرار بود پریشب با هم حرف بزنیم! – شرمنده زن دایی.. به دایی گفتم. کارای رستوران خیلی زیاد بود! صاحبکارم نذاشت زود برگردم منم مجبور شدم شب همونجا بمونم! اینبار

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 45

تموم شد.. فاتحه ام و خوندم.. حالا اون نگاه عصبی نصیب خودم شده بود و من هرچی از دیشب رشته بودم پنبه شد و دست و پام و حسابی گم کردم.. حتی حرفای قشنگ میران درباره قدرت نه گفتن هم توی اون لحظه از ذهنم پر کشیده بود و شک نداشتم اگه می گفت همین الآن جل و پلاست و

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 44

کمربندم و باز کردم و با لبخند لرزونی که رو لبم نشسته بود گفتم: – دستت درد نکنه.. به زحمت افتادی.. حالا اینهمه راه باید برگردی تا خونه ات! – مهم نیست! – بازم مرسی.. امشب خیلی من و به خودت مدیون کردی! – جبران می کنی نگران نباش! چشمکی به دنبالش زد و منم نگاهم روی لبخند یه وریش

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 43

  آرنجم و به لبه پنجره تکیه دادم و انگشت اشاره ام و چسبوندم به لبام تا جلوی کش اومدنش و بگیرم.. لبخندی که جزو معدود لبخندهای واقعیم دربرابر این آدمی بود که انگار همچین هم بیراه نمی گفت و قابلیت خوندن ذهن طرف مقابلش و داشت.. شایدم من زیادی تو نشون دادن عقایدم.. تابلو بازی درآوردم که فهمیده با

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 42

  – حالا که دارید زنگ می زنید.. اینم بگید که جنجالی تو رستوران هتلش راه انداختید و به طور حتم نصف مشتری هاش و از دست دادید که هیچ.. اون پسر خارجیه هم صد در صد میره شکایت می کنه و گند می زنه به اسم اینجا! – خوب شد گفتید! اینم حتماً بهش میگم.. پشت سرشم میگم که

ادامه مطلب ...
رمان تارگت

رمان تارگت پارت 41

  نگاه آخر و بهم انداخت و همینکه سرم و به تایید تکون دادم از جلوم رد شد و رفت تو.. هنوز نه من تو دید سمیع بودم و نه اون تو دید من.. واسه همین فکر کرد فقط درین رفته سراغش که توپید: – چی می خوای دیگه؟ نگفتم مگه جل و پلاست و جمع کن و گمشو از

ادامه مطلب ...