رمان تارگت پارت 53

5
(1)

 

×××××
یه کم با درین تو خیابونا چرخ زدیم تا زمان بگذره و بعد برسونمش هتل.. قرار خوبی بود و شک نداشتم که من و یه قدم دیگه به هدفم نزدیک کرد.. هدفی که حالا با فکرای جدیدم.. جذاب تر از قبل قرار بود بشه برام.. شایدم برای جفتمون.
ماشین و جلوی در نگه داشتم و گفتم:
– شب میام دنبالت!
– نه مرسی میرم خودم!
– تعارف نکردم! شب میام دنبالت!
– آخه چرا؟ اینجوری من واقعاً معذب می شم که هربار از کارت و وقتت بزنی که اینهمه راه من و برسونی بعد برگردی خونه ات.. حتی تو مسیرتم نیست که بگم داری این راه و میری و فرقی برات نداره!
– درین..
با یه نفس عمیق سعی کردم خودم و آروم نگه دارم که نتوپم بهش و بی اهمیت به قطار کلماتی که پشت سر هم برم ردیف کرد گفتم:
– شب میام دنبالت!
اونم یه کم خیره خیره بهم نگاه کرد و وقتی فهمید تو تصمیمم جدی ام با کلافگی گفت:
– مرغت یه پا داره دیگه؟
– بیرون نیا تا وقتی خودم زنگ بزنم و بگم رسیدم.. شبای اینجا زیاد امنیت نداره!
– من الآن چند ماهه که تو همین منطقه از نظر تو نا امن روز میام و شب برمی گردم.
بازم اهمیتی بهش ندادم و فقط دستم و به سمتش دراز کردم..
– کاری باری؟
اینبار مثل دفعه پیش دوساعت خیره به دستم فکر نکرد و سریع تر دست کوچیک و جمع و جورش و توی دستم چپوند و گفت:
– نه.. بازم مرسی بابت صبحونه و اون کافه.. خیلی جای خوبی بود!
– میریم بازم!
با لبخند سرش و تکون داد و خواست دستش و بکشه که نذاشتم.. اون یکی دستم و مثل دیشب گذاشتم رو دستش به هوای اینکه دست همیشه سردش و گرم کنم..
ولی.. در واقع خوشم می اومد از پوست نرمش و دست کشیدن روش.. خب.. اصلاً مگه چه اشکالی داره آدم از یه خصوصیات کسی که بدش میاد و به قصد انتقام نزدیکش شده لذت ببره؟
مثل همین چال گونه ای که هربار بدون اینکه خودم متوجهش باشم نگاهم روش میخکوب می شد و از این بابت هم از خودم عصبانی بودم و هم.. از این آدمی که انقدر راحت لبخندش و بذل و بخشش می کرد!
نگاهم که کشیده شد به سمت شال عقب رفته و اون بافت یه طرفه اش با جدیت گفتم:
– رفتی تو دیگه بافتت و باز کن!
– الآن باز کنم فرفری می شه.. شب که رفتم خونه باز می کنم دیگه!

فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم.. خوشم نمی اومد از تکرار چندباره حرفام ولی تو همین چند دقیقه مدام داشت من و مجبور به همین کار می کرد..
بعضی وقتا یه کم جدیت حتی به اندازه همین نگاه خیره لازم بود تا حساب کار دستش بیاد.. که بالاخره تاثیرش و گذشت و جا خورد..
دستش و که هنوز بدون دلیل خاصی تو دستم نگه داشته بودم بیرون کشید و یهو انگشت اشاره اش و چسبوند وسط ابروهام..
– باشه من باز می کنم.. تو هم اینا رو باز کن!
لبخند کجی رو لبم نشست و قبل از اینکه دستش و عقب بکشه مچش و چسبیدم..
– شیرین می شی وقتی حرف گوش می کنی.. حیفه نچشمت!
نگاه خندونش یه لحظه متعجب شد و قبل از اینکه بپرسه منظورم چی بوده.. انگشت اشاره اش و که تا چند ثانیه پیش روی خط اخمم بود و چسبوندم به لبام و بوسه کوتاهی روش زدم.
– برو به سلامت!
چند ثانیه زمان کافی بود تا بفهمم با همین حرکت کوچیک قدرت حرف زدن و ازش گرفتم.. واسه همین به رفتنش رضایت دادم و بالاخره دستش و ول کردم..
با صدای از ته چاه در اومده خداحافظی کوتاهی کرد و بعد از پیاده شدنش همونجا وایستادم و رفتنش سمت هتل و تماشا کردم و بعد ماشین و به حرکت درآوردم..
لبام و تو دهنم کشیدم و نرمی دستاش که یکی دو دقیقه توی دستم بود یه بار دیگه از ذهنم رد شد.. جدا از بحث انتقام.. رابطه ام با این دختر جزو تجربه های جدید زندگیم محسوب می شد که بعضی وقتا.. تو بعضی لحظه های کوتاه.. به مذاقم خوش می اومد!
حقیقاً به مرحله ای از رابطه امون رسیده بودم که دیگه خودمم نمی دونستم اون کاری که دارم انجام میدم کار خود میرانه یا میرانی که داره نقش یکی دیگه رو بازی می کنه.
می دونستم خیلی زود رسیدم به این مرحله.. ولی خب.. کاریش نمی شد کرد. پیش بینی کرده بودم که از یه جایی به بعد ممکنه تو نقشم گم بشم و طول بکشه تا خودم و پیدا کنم.. باید قبل از اینکه بخواد دیر بشه نقشه اصلیم و اعمال می کردم.
*
یه ساعتی تا تموم شدن ساعت کاری درین مونده بود که تصمیم گرفتم برگردم خونه و یه دوش بگیرم که یه کم سرحال تر بشم.. کارای امروز دفتر انقدر زیاد بود که دیگه داشت از مغزم دود بلند می شد..
کوروش هم با کنجکاوی های مسخره اش نسبت به درین و اینکه رابطه امون جدیه یا موقتی اعصابم و بیشتر خورد کرد ولی اگه به دادم نمی رسید و بقیه کارام و انجام نمی داد حتماً ترکشام به یکی اصابت می کرد..
واسه همین به این دوش گرفتن و ریکاوری کردن احتیاج داشتم تا درین اون کسی که ترکشام بهش برخورد می کنه نباشه و از اونجایی که بعضی وقتا.. با تعارفات بیخود و الکیش بدجوری رو مخ می رفت.. همچین چیزی خیلی هم دور از عقل و منطق به نظر نمی رسید..

ماشین و بردم تو حیاط و بعد از اینکه مثل همیشه با دقت پارکش کردم پیاده شدم.. صدای پارس ریتا یه سره می اومد ولی چند ثانیه با شنیدن صدای ماشین ساکت شد و بعد خودش و به حیاط جلویی رسوند..
بعضی روزا که کارم بیشتر بود و مدت زمان زیادی خونه نبودم قلاده اش و نمی بستم که وقتی نیستم حواسش به خونه باشه.. البته از اینم خوشم می اومد که وقتی می رسم میاد به استقبالم و ازم آویزون می شه..
الآنم مثل همیشه با دو تا دست زدن و صدا زدن اسمش تشویقش کردم به تندتر اومدن که یهو وسط راه وایستاد و شروع کرد به پارس کردن..
یه لحظه به ذهنم رسید قبل از اینکه بیام هم داشت پارس می کرد و این یه کم عجیب بود.. مطمئناً یه چیزی دیده یا حس کرده..
همون چیز یا کسی که الآن دیده و داره به خاطرش اینجوری پارس می کنه.. همینکه برگشتم تا شعاع نگاهش و بررسی کنم.. ضربه محکمی تو سرم کوبیده شد و با زانوهام رو سنگ ریزه های کف حیاط فرود اومدم!
×××××
ده دقیقه ای می شد که لباسام و عوض کرده بودم و منتظر تماس میران تو اتاق استراحتمون نشسته بودم.. امروز واقعاً روز خسته کننده ای بود و با وجود اینکه تعارف کردم و گفتم خودم میرم خونه.. ولی باید ممنونش می شدم که با پافشاری گفت میاد دنبالم..
چون اصلاً حوصله چند خط عوض کردن اتوبوس یا حتی تاکسی رو نداشتم و عجیب بد عادت شده بودم نسبت به اون صندلی های راحت ماشینش!
سرم و که پایین انداختم نگاهم یه لحظه به انگشت اشاره دست راستم افتاد.. همونی که در طول امروز.. چندیدن بار نگاهم بهش کشیده شد..
همونجایی که چند ساعت قبل.. بدون فکر خاصی چسبوندمش به خط اخم میران و اونم خیلی سریع با بوسه ای که بهش زد تلافی کرد.
دلیلی برای اون کارم نداشتم و اگه می دونستم قراره بعد از حرکت من.. همچین واکنشی از خودش نشون بده.. منم هیچ وقت…
«هیچ وقت چی؟ هیچ وقت اون کار و نمی کردی؟ چرا بیخودی سعی داری به خودت دروغ بگی؟ چرا تمام این چند ساعت خودت و گول زدی با تلقین اینکه هیچ حسی از اون بوسه کوتاه نگرفتی و کار میران یه اتفاق عادی بود که تو هر رابطه ای پیش میاد؟ که تهش به چی برسی؟ باشه قبول.. پیش خودش سنگین رنگین باش و چیزی به روت نیار.. ولی دیگه به خودت که دروغ نگو.. خوشت اومد درین! گرمایی که تو همون چند لحظه از لباش و نفس هایی که به پوستت می خورد دریافت کردی.. خیلی برات لذت بخش بود.. انکار نکن!»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
Fateme
1 سال قبل

سلام کی پارت بعدی رو میذارید؟

Maryam Azizkhani
Maryam Azizkhani
1 سال قبل

سلام لطفاً پارت های طولانی بنویسید تابه قسمت حساس میرسیم تموم میشه😭

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x