رمان تارگت پارت 54

5
(2)

 

با اومدن خانوم شمس به اتاق.. نگاهم و از اون انگشت بی صاحاب گرفتم و زل زدم بهش..
– خسته نباشید!
– قربونت دخترم.. تو هم همینطور!
بعد از جنجال دیشب.. خانوم شمس تنها کسی بود که هنوز مثل قبل باهام خوب بود و بیخودی پشت چشم نازک نمی کرد..
نمی فهمیدم اخراج نشدن من و موندنم توی هتل.. چه ربطی به بقیه همکارام داشت که واسه ام قیافه می گرفتن. هرچند که حدس می زدم از حسودی باشه.. به خاطر دفاع همه جانبه میران و اینکه حتی یکی مثل سمیع بدقلق مجبور شد باهاش راه بیاد.
حتماً به این فکر می کردن که اگه همین مسئله واسه اونا پیش بیاد سمیع بی برو برگرد اخراجشون می کنه که حالا اینجوری داشتن جلز ولز می کردن..
با این حال طاقت نیاوردم و از خانوم شمس پرسیدم:
– میگم.. بچه ها امروز چشونه.. هرکی رفت اومد به من چپ چپ نگاه کرد!
انگار منتظر این سوال بود که حین عوض کردن لباساش گفت:
– می خواستی چشون باشه؟ از حسودی دارن می ترکن!
خنده ام گرفت و با همون خنده گفتم:
– حالا یه بار یکی پشت من دراومد و تو روی سمیع وایستاد.. اون روزایی که من و جلوی همه سکه یه پول می کرد و ندیدن مگه؟
– بیشتر دارن از این می سوزن که همون پسره.. نامزدت و میگم.. دوست رئیس هتل از آب در اومده.. هی میگن اینجوری دیگه هرکاری هم بکنه محاله اخراج بشه!
با اخمای درهم زل زدم بهش.. بعید می دونستم سمیع آدمی باشی که از مکالمه دیشبش با میران چیزی به کسی بگه چون.. اون کسی که دیشب برنده اون نزاع کلامی شد.. میران بود!
واسه همین پرسیدم:
– اونا از کجا فهمیدن؟
– نمی دونی مگه؟
– چیو؟
– پریسا چند وقتیه با سمیع رابطه داره.. هرچی ازش می شنوه میاره می ذاره کف دست بقیه.. البته حواست و جمع کن.. حرفای ما هم به گوش سمیع می رسونه ها.. جاسوس دو جانبه اس!
دهنم از تعجب باز موند.. پریسا دختری که زمان زیادی هم از استخدام شدنش نمی گذره و یه جورایی می شه گفت هیچی از این کار بلد نیست و ارتباط برقرار کردنش حتی از منم ضعیف تر و ابتدایی تره.. حالا انقدر موذی از آب دراومده بود که با صاحبکارش بریزه رو هم؟
یا شایدم.. از قبل با هم بودن و سمیع با پارتی بازی اینجا استخدامش کرده که یه جاسوس بین پرسنل داشته باشه.. من و باش که فکر می کردم از بین همه همکارام اون یه نفر از نظر اخلاقیات بیشتر به من شبیهه و یه کم که بگذره با هم صمیمی می شیم.. حالا باید به کل دورش و خط می کشیدم!

بعد از خداحافظی و رفتن خانوم شمس.. یه بار دیگه نگاهم و به گوشیم انداختم و ناامید از نداشتن هیچ پیام و تماسی از میران.. اینبار خودم شماره اش و گرفتم..
انقدر بوق خورد تا قطع شد.. منم با فکر اینکه شاید پشت فرمونه و نمی تونه جواب بده بلند شدم و وسایلم و برداشتم و رفتم بیرون که حداقل توی لابی بشینم تا وقتی بیاد..
ولی بعد از اینکه ده دقیقه ای هم توی لابی منتظرش موندم و باز خبری ازش نشد.. یه بار دیگه بهش زنگ زدم و تصمیم گرفتم اگه بازم جواب نداد بی اهمیت به اینکه از کارم ناراحت می شه یا نه خودم برم خونه.
چون اگه همینجوری منتظر می موندم و آخرسرم نمی اومد.. دیگه اتوبوس و مترو هم واسه برگشتن به خونه از دست می دادم.
اینبارم کلی بوق خورد ولی قبل از اینکه قطع بشه یا خودم اقدام کنم برای قطع کردن تماس وصل شد و من هرچی منتظر موندم صداش و بشنوم چیزی به گوشم نرسید تا اینکه خودم گفتم:
– الو؟ میران؟
یه صدای خش خش تو گوشم بود و نمی فهمیدم واسه چیه ولی بعدش.. صدای نفس های عمیق و خشداری به گوشم خورد و اخمام و از تعجب درهم کرد..
– میران کجایی؟ الــــــو؟
– درین..
بلافاصله بعد از به زبون آوردن اسمم به سرفه افتاد که اونم چند ثانیه بعد قطع شد و من با ناباوری و استرسی که به جونم افتاده بود چند بار دیگه صداش زدم..
ولی اینبار به جای صدای خشدار و گرفته میران.. صدای پارس کردن سگی که مطمئناً ریتا بود به گوشم خورد و شکی که داشت می گفت یه بلایی سر میران اومده به واقعیت تبدیل شد!
دیگه مکث نکردم با قدم های بلند از هتل زدم بیرون و تو همون حال چند بار دیگه میران و صدا زدم.. انقدر استرس داشتم که حتی ریتا هم که داشت یه سره پارس می کرد صدا زدم ولی وقتی دیدم هیچ جوابی قرار نیست بگیرم تماس و قطع کردم و دوییدم سمت خیابون اصلی..
*
چند دقیقه ای بود که بلاتکلیف و مستاصل جلوی در خونه میران وایستاده بودم و نمی دوستم چه جوری باید برم تو.. صدای ریتا همچنان می اومد و بعد از اینکه یه بار دیگه به میران زنگ زدم و صدای زنگ گوشیش و از تو همین حیاط شنیدم فهمیدم که میرانم هنوز همینجاست..
نگاهی به دور و برم انداختم.. انگار تو این خونه های اطراف کسی ساکن نبود.. وگرنه حالا با اینهمه پارس کردن و سر و صدا پیداشون می شد ولی تو این کوچه سوت و کور و خلوت هیچ کسم نبود که بتونه به داد برسه..

آدم از دیوار بالا رفتن هم نبودم و اگرم راهی واسه این کار بود جراتش و نداشتم. واسه همین تنها راهی که برام می موند این بود که انقدر به در ضربه بزنم تا یا خود میران که احتمال می دادم بیهوش شده.. بیدار بشه و یه کاری کنه یا یکی صدام و بشنوه و بیاد کمک..
پنج دقیقه ای یه سره صداش کردم.. تا اینکه وقتی گوشم و چسبوندم به در دوباره صدای سرفه اش و شنیدم و با انگیزه و امید بیشتری جیغ کشیدم:
– میــــــــــران؟ میران باز کن در و منم.. درینم میران باز کـــــن! تو رو خدا یه جوری باز کن این در و میـــــــــــران!
هنوز در حال در زدن و پاره کردن حنجره ام بودم که یهو در برقی ماشین روی خونه بالا رفت و منی که از شدت استرس و فعالیت به نفس نفس افتاده بودم با ذوق زل زدم بهش و تا به اندازه وارد شدنم باز شد خودم و از لای در انداختم تو و به محض دیدن میران که به صورت روی زمین افتاده بود هینی کشیدم و دستام و محکم جلوی دهنم گرفتم!
با اینکه تو تمام طول این مسیر و از وقتی اینجا وایستادم و صدای زنگ گوشیش و شنیدم.. همچین چیزی توی سرم بود ولی دیدنش با تصور کردنش خیلی فرق داشت..
دیگه معطل نکردم خواستم برم سمتش که با دوییدن ریتا به طرفم جیغ خفه ای کشیدم و خواستم فرار کنم ولی شنیده بودم که موقع رو به رو شدن با یه سگ این کار بدتر وحشیشون می کنه..
واسه همین با بدن منقبض شده و قلبی که داشت توی دهنم می زد سرجام وایستادم تا اینکه بهم رسید و منی که دیگه طاقت دیدنش از این فاصله رو نداشتم چشمام و محکم بستم و شروع کردم زیر لب صلوات فرستادن و خدا رو صدا زدن..
ولی.. به جای حس کردن دندوناش.. زبونش بود که رو دستای مشت شده کنار بدنم کشیده می شد و هرازگاهی لا به لاش پارس می کرد تا مثلاً توجه من و جلب کنه!
چشمام و با بهت باز کردم و زل زدم بهش.. یعنی این حیوون.. از دو روز پیش و اون برخورد کوتاه بینمون.. من و تا این حد شناخته که همچین واکنشی بهم نشون داده شایدم فهمیده اومدم تا صاحبش و نجات بدم که حالا پیش پیش داره ازم تشکر می کنه..
دیگه معطل نکردم.. ترس و گذاشتم کنار و دستی رو سر پشمالوش کشیدم و با صدای لرزون لب زدم:
– سلام.. سلام کوچولو.. الآن میرم کمکش خب؟
دو تا پارس کوتاه نشونه تایید حرفم بود و منم بلافاصله که خیالم از بابت گاز نگرفتنش راحت شد.. دوییدم سمت میران و کنارش رو زمین نشستم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 3 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بینام
بینام
1 سال قبل

عزیزم داستانت داره باحال میشه و هیجان انگیز ولی کوتاه بودن پارت ها هر دو خوبی رو داره از بین میبره

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

این رمان خیلی کسل و خسته کننده‌ و کند و لاک‌پشتی جلو میره ولی امروز که یه ذره فقط یه ذره داشت هیجانش میرفت بالا زود تمومش کرد.

Maryam Azizkhani
Maryam Azizkhani
1 سال قبل

خیلی کوتاهه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x