رمان حورا

رمان حورا پارت 148 4.2 (227)

13 دیدگاه
    با خداحافظی سریعی که از کیمیا کردم، سوار اژانس شده ادرس سالن کوچکی که برای عقد، خانواده‌ی وحید گرفته بودند را دادم.   چقدر لاله تلاش کرد که لباسم را ببیند، انگار به جانش بسته بودند که اگر لباس من را نبیند خواهد مرد! چندین بار هم کیمیا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 147 4.2 (254)

7 دیدگاه
            دست روی بازویش گذاشتم: _ کیمیا، خوبی؟   نیم نگاهی به سمتم انداخت، ارایشگر را کنار زده لب زدم:   _ میشه یکم بهش تایم بدین؟   با لبخند پاسخم را داد و عقب رفتند، کنار کیمیا خم شده گفتم: _ حالت تهوع داری؟…
رمان حورا

رمان حورا پارت 146 4.2 (277)

12 دیدگاه
            _ وا، حوراجون…اصلا ذوق و شوق نداریا، ناسلامتی عقد خواهرشوهرته!   لبخند کجی زدم: _ خوشم میاد حتی برات مهم نیست که مدام اسم منو میچسبونی به قباد، البته شاید از درون حرص میخوری و از بیرون داری خوش اخلاق رفتار میکنی!   تک…
رمان حورا

رمان حورا پارت 145 4.1 (51)

4 دیدگاه
            با ابروهای در هم و نگاهی عصبی، اما ظاهری که گویا سعی داشت خونسردی‌اش را حفظ کند خیره‌ام بود:   _ حالم ازت بهم میخوره قباد، حتی دیگه یه ذره ارزشی هم که پیشم داشتی رو نداری…   از جا برخاستم و مقابلش ایستادم:…
رمان حورا

رمان حورا پارت 144 3.4 (14)

9 دیدگاه
            _ خوش ندارم دوتا زن با هم ببرم تو مراسم خواهرم که پشتمون حرف و حدیث بشه!   بی اهمیت قاشقی از غذایم را با لذت به دهان گذاشتم: _ اگه راست میگی برا نامزدیش هم همین کارو میکردی!   قدمی که به داخل…
رمان حورا

رمان حورا پارت 143 3.4 (9)

9 دیدگاه
            سکوت دوباره برقرار شد، بعد از کمی مکث با بوق ممتدی که در گوشم پیچید، موبایل را فاصله دادم، گیج و گنگ به صفحه‌ی تماس قطع شده خیره ماندم، چه طرز معرفی کردن بود؟   به تاسف سری تکان دادم، انگار حالا من را…
رمان حورا

رمان حورا پارت 142 3.8 (6)

37 دیدگاه
          _ نگران من نباش، انقدر هم الکی حرص و جوش نخور، چند رو دیگه که عروسیتون برگزار شد و رفتید سر خونه زندگیتون، قباد خودش همون بچه‌رو کول میگیره باهاش بازی میکنه، خواهرزاده‌شه، چرا فکر کردی بدش میاد؟   نفس عمیقی کشید:   _ از…
رمان حورا

رمان حورا پارت 141 3 (6)

20 دیدگاه
          دوباره رو ترش کرد: _ خبه خبه، میخواستی نری خواستگاریش، دست گل خودت بود!   تیز به سمتش چرخیدم، در صورتش زل زده گفتم:   _ شاید اگه با نقشه‌های شما و خواهرت کاری نمیکردین که من فکر کنم قباد بی خبر از من لاله…
رمان حورا

رمان حورا پارت 140 3.5 (6)

15 دیدگاه
        صبح با صدای کوبش‌های محکمی که به در میخورد از خواب پریدم، صدای فریاد قباد خانه را برداشته بود! از ترس سریع ربدوشامبر لباس خوابم را تن زده به سمت دری رفتم که از بعد از ان شب قفلش میکردم.   در را گشودم و با…
رمان حورا

رمان حورا پارت 139 3.7 (3)

22 دیدگاه
          شوکه نگاهش کردم، بی توجه به چشمه‌ی اشکم‌ که جوشید، مشتی با پشت دست به سینه‌اش کوبیدم:   _ به تو ربطی نداره، بکش عقب…وقتی کسی از من خوشش نمیاد تو چرا دنبالمی؟ نمیگی شاید یه ایرادی داره که کسی نمیخوادش؟ فکر کردی احمقم؟ خدا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 138 5 (2)

6 دیدگاه
          _ لاله جون میشه فعلا به کسی نگی؟ تصمیم داریم با وحید بعدا خودمون بگیم…لطفا؟   صدایش میلرزید و من نمی‌توانستم چیزی بگویم، لاله با تعجب خودش را عقب کشیده دستش را به شکمش گرفت:   _ وا…عزیزم، چرا اخه؟ بنظرم هرچه زودتر بفهمن بهتره‌ها،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 137 4 (8)

9 دیدگاه
          هوای سرد زمستان داشت خودش را شدیدتر نشان میداد، پنجره‌را بستم و نگاهی به محوطه‌ی برف گرفته‌ی کوچه و مجتمع انداختم، شال روی شانه‌هایم را کنار انداخته به سمت تخت رفتم. برنامه‌ی درسی امروزم را باید پایان میدادم.   فردا ثبت نام کنکور بود، باید…
رمان حورا

رمان حورا پارت 136 5 (2)

5 دیدگاه
        تک خندی زدم: _ هنوزم پشت سرشون هواشونو دارین و جلو روشون سرد برخورد میکنید نه؟ واسه ما هم اینجوری بودین، فکر میکردین نمیدونیم اما…همین دوست داشتنی‌تون میکرد!   با بغض گفتم و او متعجب نگاهش را به سر تاپایم دوخت، لحظه‌ای برق چشمانش را دیدم،…
رمان حورا

رمان حورا پارت 135 5 (2)

10 دیدگاه
  عصبی روی تخت چهارزانو شد: _ حورااا، چرا انقدر سرسخت شدی؟ چرا نمیتونم مثل قبل باهات حرف بزنم؟ کلافه کتابی که هیچ از خواندنش در این اوضاع نمیفهمیدم را کنار گذاشته گفتم: _ میگی چیکار کنم؟ بشینم و هربار تحقیر شدنمو ببینم؟ ببینم که چطور باهام رفتار میکنه؟ سه…
رمان حورا

رمان حورا پارت 134 5 (3)

9 دیدگاه
  جلو رفتم و از نزدیک لباس‌را تماشا کردم، دکلته بود و مثل سیندرلا، دستکش‌های ساتن و بلندی تا روی بازو داشت، شانه و قفسه سینه و مقداری از بازو هم برهنه میماند! روی سینه‌اش هم گلدوزی شده و به زیبایی سنگ‌های یاسی رنگش میدرخشید، کمر تنگی داشت و دامنش،…