رمان حورا

رمان حورا پارت 185 4.2 (202)

5 دیدگاه
            لب‌هایم را با زبان خیس کردم، باید میگفتم که راه چاره‌ای مقابلم بگذارد: _ خانم دکتر، ممکنه نتونم جلسات رو مرتب بیام!   متعجب نگاهم کرد: _ یعنی چی؟ پس میخوای چیکار کنی؟   شانه بالا انداختم: _ قراره یه مدت از خونه دور…
رمان حورا

رمان حورا پارت 184 4.4 (171)

8 دیدگاه
            با صدای در چشم گشودم و به مراجعه کننده‌ای که خارج شد چشم دوختم، شکم بزرگش، و مردی که از روی صندلی‌ها برخاست و به کمکش رفت، بغض کردنم بخاطر تغییر هورمون‌ها بود دیگر، نه؟   چشم گرفتم قبل از اینکه اشک بچکد. از…
رمان حورا

رمان حورا پارت 183 4.4 (186)

6 دیدگاه
            تاکسی گرفتم، هرچند مسیر کوتاهی بود، اما پیاده میشد گفت بیست دقیقه راه بود، نمیدانم یعنی، زیاده روی بود رفتارم؟ داشتم سخت میگرفتم؟   هرچه که بود حساسیتی عجیب پیدا کردم، حرف‌های دکتر سونوگرافی مدام در سرم تکرار میشد و گوشزد میکرد، سالها دلم…
رمان حورا

رمان حورا پارت 182 4.3 (217)

2 دیدگاه
          کمی دیگر دقت کرد: _ یعنی چی این خانوم دکتر؟ ممکنه بچه ناقص شه؟   لبخندی زد: _ نه، یعنی هنوز زوده برای تصمیم راجع به این موضوع، باید ازمایشات و مراحل غربالگری رو پیش ببری ببینیم چی میشه، اما دارم میگم که، بخاطر ضعفی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 181 4.3 (194)

2 دیدگاه
            با خوشحالی در اغوشم کشیدمش: _ ممنون کیمیا، برات جبران میکنم…   خندید و متقابلاً در اغوشم گرفت: _ دیوونه نشو دیگه، چه جبرانی؟ به جای اون همه کار خوبی که کردی برام، تازه باید ازت ممنون باشم که نزد به سرت بچه‌ی داداشمو…
رمان حورا

رمان حورا پارت 180 4.2 (226)

10 دیدگاه
          شانه بالا انداختم: _ خب، پرخور شدم، خواب‌آلود…یه بار هم حالت تهوع که البته بعد از این بود که فهمیدم.   شانه‌هایش افتاده شد، انگار ناراحت باشد: _ چیشد؟ کیمیا؟   نگاهش را با دلخوری به زمین دوخت: _ حیف داداشم، حیف اون که گیر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 179 4.2 (216)

6 دیدگاه
            میگویم بدبخت که میشوم، منظورم واضح است، تا به دنیا امدن بچه نگهم میدارد، چرا؟ چون طلاق زن باردار باطل است… از این رو هم، وقتی کودکم به دنیا بیاید، با طلاق و گرفتن حضانت کودکم من از این خانه پرت میکند.   دیگر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 178 4.2 (195)

18 دیدگاه
          تا رسیدن کیمیا به درس و برنامه‌ام رسیدگی کردم، به محض آمدنش هم، به اتاق کشاندمش…   روی تخت نشست و کیفش را کنار پایش روی زمین قرار داد، کمی تپل شده بود، داشت وزن میگرفت:   _ چیشده حورا؟ ترسوندیم خدا میدونه تا اینجا…
رمان حورا

رمان حورا پارت 177 4.3 (245)

15 دیدگاه
            سری تکان دادم و به سمت اجاق گاز رفتم. یک لیوان اب را در تابه‌ی کوچک ریختم و روی گاز گذاشتم تا به جوش بیاید، رب را هم برداشتم و منتظر ماندم:   _ برای منم میذاری؟   تیز به سمتش برگشتم، کت و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 176 4.1 (243)

24 دیدگاه
            بی حال بودنم دست خودم که نبود، با اخم از جلوی در کنار رفت: _ خوبی تو؟   بی توجه به او خواستم از کنارش بگذرم اما بوی بدنش لحظه‌ای در مشامم پیچید و عصبی‌ام کرد: _ خوبم اگه یه دوش بگیری، بو گند…
رمان حورا

رمان حورا پارت 175 4.4 (241)

15 دیدگاه
            چشم ریز کردم: _ خیلی ممنون، اما…به جا نیاوردم؟   سکوت دوباره پشت خط برقرار شد، چه میکرد؟ میخواست استخاره بگیرد؟ مسخره کرده بود؟ _ خانوم؟ شما کی هستید؟   با شنیدن بوق ممتد اخم کردم، باز هم قطع کرده بود، گیج به صفحه‌ی…
رمان حورا

رمان حورا پارت 174 4.4 (250)

19 دیدگاه
            پله‌ها را بالا رفتم، به محض اینکه پا در راهرو گذاشتم، قباد از در اتاق مشترکش با لاله خارج شد، اینکه در این ساعت خانه باشد عجیب نبود، اکثر اوقات در این ساعت کارگرهای ساختمان نبودند، یا شرکت را به وحید میسپرد، این اواخر…
رمان حورا

رمان حورا پارت 173 4.2 (246)

11 دیدگاه
            همانجا روی صندلی‌های آزمایشگاه آوار شدم، چه میکردم با این زندگی؟ خدا کو؟ وجود دارد؟ میبیند من را؟ باورش داشته باشم؟ چقدر؟ تا کی؟ قرار است همینگونه مشکلات و گرفتاری‌ها بر سرم آوار شود و باز هم دم از خدای مهربان و رئوف و…
رمان حورا

رمان حورا پارت 172 4.2 (244)

21 دیدگاه
              تنها چیزی که به طرز عجیبی مشکوکم کرده بود پرخوری‌ام بود!   چیزی که روزهاست دارمش، اما این اواخر شدت گرفته بود، حس اضافه‌وزن داشتم، انگار که باد کرده باشم! از قباد بدم می‌امد، نه از ان حس‌های مزخرف عاشقی که بخاطر کارهایش…
رمان حورا

رمان حورا پارت 171 4.2 (245)

29 دیدگاه
            ابروهایش با تعجب بالا پرید، شوق و شعف در چشمانش پدیدار شد: _ وای…وای خداجون…   بلند خندید و دست روی دهانش گذاشت، از حالتش به خنده افتادم که خودش را جلو کشیده محکم بغلم کرد:   _ وااای، حورااا، فکر کن وکیل شی…بعد…