رمان حورا پارت 12
2 دیدگاه
صدایم از بغض لرزید و هجاها نصفه نیمه از هنجره ام بیرون آمدند، سرم را بالا انداختم: -نه، خوب نیستی، از صورتت معلومه درد داری. بدون گرفتن نگاهش زبانش را تر کرد، با قلبی مالامال از غصه سر روس سینه اش گذاشتم: -ببخشید قباد، تقصیر…