رمان حورا پارت 163
22 دیدگاه
خشم در نگاهم شره میکرد، چشم ریز کرده گفت: _ حالت خوبه؟ بی اراده بود که از دهنم پرید: _ اره، یکم فقط حالت تهوع دارم، فکر کنم مسموم شدم…الان توالت بودم هول کردم، درو تند بستم ببخشید اگه ترسوندمت! ابروهایش بالا…