رمان عشق صوری پارت 122
دیگه اجازه نمیدم فکر و ذهنم بره دنبالش… از امروز قیدشو میزنم تا دیگه از طرف من ضربه نخوره. دیگه ذهنش مشوش نشه و دیگه آزار نبینه! یکم تو شهر چرخیدم و پیاده راه رفتم تا با خودم به اون توافقات برسم و بعدهم یه تاکسی گرفتم و خددمو رسوندم خونه. بی توجه به نگاه های معنی دار شهره خودمو