رمان عشق صوری پارت آخر
بهتره که مستقل زندگی کنم…برای خودم بهتره. چون خودم میخوام…چون این اون چیزیه که دلم میخواد واسم اتفاق بیفته….مستقل شدن برای کسی با شرایط من ضروریه. و آه کشیدم. با همه ی اینها ته دلم اما خوش نبودم… ساکت شدیم.هردو… من قهوه میخوردم و اون تماشام میکرد. یه احساس خل داشتم. مثل منتظرها بودم. منتظر