رمان عشق صوری Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان عشق صوری

رمان عشق صوری پارت آخر

      بهتره که مستقل زندگی کنم…برای خودم بهتره. چون خودم میخوام…چون این اون چیزیه که دلم میخواد واسم اتفاق بیفته….مستقل شدن برای کسی با شرایط من ضروریه. و آه کشیدم. با همه ی اینها ته دلم اما خوش نبودم…     ساکت شدیم.هردو… من قهوه میخوردم و اون تماشام میکرد. یه احساس خل داشتم. مثل منتظرها بودم. منتظر

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 271

    -من اونو پیدا نکردم.اون منو پیدا کرد…   شهره با نگاه هاش بهم میفهموند حاضره همینجا منو خفه کنه و بکشه آخه از چشمهاش خشم و نفرت میبارید. انگار همین که رو زمین نباشم و نفس نکشم کافی بود براش! با نفرت و انزجار براندازم کرد و گفت: -دختره ی مارموز خرابکار دودره باز ! چقدر ما احمق

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 270

    “فقط خودم میتونم خودمو از این جهنم نجات بدم..فقط خودم نجات دهنده خودمم… نجات دهنده من نه دیگرون”   صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. زودتر از تمام آدمای خونه. هون شیدای بدبخت بیچاره نبودم.شیدایی بودم که دستش پر بود. شیدایی بودم که حال خیلی چیزا چنته شد! رفتم تو آشپزخونه و مشغول درست کردن کیک شدم.

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 269

  با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا صبح اینجا می مونم کارای نظافتو هم انجام میدم! با مثلا باهات میام امشب تنها نباشی… خندیدم و گفتم:   -بدجنس! خب دیگه من برم.مرسی که امشب بودی شیدا…بودنت بیشتر

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 268

    سمت من کج کرد. منم به سمتش رفتم و بعد همدیگرو درآغوش گسیدیم. محکم بغلم کرد و گفت: -شیداااا….نمیدونی چقدر خوشحالم که اومدی! چشمهامو بستم و دستشمو پشت کمرش گذاشتم و گفتم: -و تو نمیدونی که چقدر امشب کنار شهرام می درخشی…     چند لحظه بعد انگار که تازه یادش اومده باشه سراغ موضوع مهمی رو ازم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 267

  کلافه و خسته ازش فاصله گرفتم و سمت آینه رفتم. انگشتهام از شدت خشم می لرزیدن و قلبم تند تند میزد. پیرم کرد این مرد. پیرم کرد با رفتارها و گیر دادنهاش… با این حرفهای مزخرفش! درحالی که وسایل مورد نیاز برای آرایش کردن رو جلوی آینه ردیف میکردم عصبی و کلافه و گله مندانه گفتم : -من اصلا

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 266

    با وجود اون موهای مزاحم نم دارم، سرش رو برد تو گلوم و زبونشو روی پوست گردنم کشید. قلقاکم شد واسه همین شونه هام رو جمع کردم و گفتم: -شهرام… دستش رو آورد پایین و رسوند به سینه ام که تو حصار هیچ سوتینی نبود و همزمان جواب داد: -جووونم… چون همچنان داشت زبونشو به گردنم میزد خندیدم

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 265

        گوشی رو از لای انگشتهاش بیرون کشیدم و با نشون دادن یکی از مدلها گفتم:     -ولی تو نگران نباش.ببین…من یه میکاپ ساده انتخاب کردم.من خودمم آرایش غلیظ دوست ندارم…باهاش شرط کردم…گفتم آرایشم باید اونقدر ملیح باشه که هیچکی نفهمه اصلا چیز میز مالیدم به خودم.ببین مثل این…     وقتی من داشتم محض اطمینان

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 264

          وقتی از حمام اومدم بیرون اون همچنان ولو بود رو تخت درحالی که پاهاش روی زمین بودن و کفشهاش به پاش! حاضر بودم شرط ببندم حتی تکون هم نخورده بود! ت انکار که از یه نبرد تن به تن برگشته باشه ولو شده بود رو تخت بدون ابنکه حتی لباسهاش رو از تن دربیاره! لباس

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 263

        چون پرده ی پلاستیکی رو از داخل نکشیده بودم وقتی داشتم دوش میگرفتم کاملا در معرض دیدش بودم. چشمهاش رو وا کرد. دستهاش رو گذاشت زیر سرش تا کمی سرش رو بالا بگیره و بعد به من خیره شد. به منی که لخت و عریون زیر آب ایستاده بودم و از فرود اومدن قطره های آب

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 262

      بیشتر وسایلم رو خودش برداشت و به دنبالم اومد. مامان که امشب به جای شنیدن حرفهای خوب کلی تیکه ازش شنیده بودم باز شکل و شمایل یه زن بابای خوب به خودش گرفت و از پشت سر پرسید:     -شهرام جان عزیزم…شام نمیخورین !؟     تا شهرام دهنش رو وا کرد که جواب مامان رو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 261

    تااینو گفتم سرش رو با افسوس و تاسف به حالم تکون داد. یه پوزخند صدا دار زد و بعد هم سرش رو آورد جلو و گفت:     -دختر بی شعور من از همین حالا افسارتو دادی دست شهرام !؟ گاو…الاغ…افسار شوهرت باید تو دستت باشه. هرچی تو گفتی اون باید بگه چشم نه هرچی اون گفت! تو

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 260

    در جعبه ی سفید رنگ تور رو که یه پاپیون طلایی خوشگل روش بود رو وا کردم و جعبه ی سفید رنگ رو به سمت مامان گرفتم و با ذوق گفتم:     -اینم تورم!     دو طرفش رو گرفت و خیلی آروم بالا آورد. هرچه مدل اون تور بیشتر در معرض دیدش قرار میگرفت نوع و

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 259

    صدای فروشنده از پشت در گند زد به همچی. یا شاید بهتر بود بگم مارو به خودمون آورد. مایی که از مکان نامناسب قصد انجام کارای خاکبرسری داشتیم!     -مورد پسندتون بود !؟     خیلی زود چرخیدم و شهرام رو از خودم جدا کردم. تور رو دادم پایین و با مرتب کردن لباسم دستپاچه جواب دادم:

ادامه مطلب ...

رمان عشق صوری پارت 258

    با بی طاقتی  تور رو داد بالا. میدونستم انجام همچین کاری تو همچین مکانی شرم آوره و خجالت باره اما کی میتونست شهرام رو از انجام کاری که هوس کرده بود انجامش بده منصرف بکنه !؟ این کارش با لذت همراه بود. لذتی وصف ناشدنی…. از اون کارها که آدم دلش میخواد متوقف نشن و ا امه پیدا

ادامه مطلب ...