IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت آخر 3 (10)

43 دیدگاه
      بهتره که مستقل زندگی کنم…برای خودم بهتره. چون خودم میخوام…چون این اون چیزیه که دلم میخواد واسم اتفاق بیفته….مستقل شدن برای کسی با شرایط من ضروریه. و آه کشیدم. با همه ی اینها ته دلم اما خوش نبودم…     ساکت شدیم.هردو… من قهوه میخوردم و اون…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 271 2.8 (5)

13 دیدگاه
    -من اونو پیدا نکردم.اون منو پیدا کرد…   شهره با نگاه هاش بهم میفهموند حاضره همینجا منو خفه کنه و بکشه آخه از چشمهاش خشم و نفرت میبارید. انگار همین که رو زمین نباشم و نفس نکشم کافی بود براش! با نفرت و انزجار براندازم کرد و گفت:…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 270 5 (1)

4 دیدگاه
    “فقط خودم میتونم خودمو از این جهنم نجات بدم..فقط خودم نجات دهنده خودمم… نجات دهنده من نه دیگرون”   صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم. زودتر از تمام آدمای خونه. هون شیدای بدبخت بیچاره نبودم.شیدایی بودم که دستش پر بود. شیدایی بودم که حال خیلی چیزا چنته…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 269 3.5 (2)

5 دیدگاه
  با گفتن یه آهان که نشون از متوجه شدنم میداد سرم رو تکون دادم و بعد هم پرسیدم: -تو هم میری !؟ شوخ طبعانه گفت: -اگه تو بخوای تا صبح اینجا می مونم کارای نظافتو هم انجام میدم! با مثلا باهات میام امشب تنها نباشی… خندیدم و گفتم:  …
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 268 5 (1)

2 دیدگاه
    سمت من کج کرد. منم به سمتش رفتم و بعد همدیگرو درآغوش گسیدیم. محکم بغلم کرد و گفت: -شیداااا….نمیدونی چقدر خوشحالم که اومدی! چشمهامو بستم و دستشمو پشت کمرش گذاشتم و گفتم: -و تو نمیدونی که چقدر امشب کنار شهرام می درخشی…     چند لحظه بعد انگار…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 267 5 (2)

8 دیدگاه
  کلافه و خسته ازش فاصله گرفتم و سمت آینه رفتم. انگشتهام از شدت خشم می لرزیدن و قلبم تند تند میزد. پیرم کرد این مرد. پیرم کرد با رفتارها و گیر دادنهاش… با این حرفهای مزخرفش! درحالی که وسایل مورد نیاز برای آرایش کردن رو جلوی آینه ردیف میکردم…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 266 2 (5)

4 دیدگاه
    با وجود اون موهای مزاحم نم دارم، سرش رو برد تو گلوم و زبونشو روی پوست گردنم کشید. قلقاکم شد واسه همین شونه هام رو جمع کردم و گفتم: -شهرام… دستش رو آورد پایین و رسوند به سینه ام که تو حصار هیچ سوتینی نبود و همزمان جواب…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 265 5 (1)

7 دیدگاه
        گوشی رو از لای انگشتهاش بیرون کشیدم و با نشون دادن یکی از مدلها گفتم:     -ولی تو نگران نباش.ببین…من یه میکاپ ساده انتخاب کردم.من خودمم آرایش غلیظ دوست ندارم…باهاش شرط کردم…گفتم آرایشم باید اونقدر ملیح باشه که هیچکی نفهمه اصلا چیز میز مالیدم به…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 264 5 (1)

3 دیدگاه
          وقتی از حمام اومدم بیرون اون همچنان ولو بود رو تخت درحالی که پاهاش روی زمین بودن و کفشهاش به پاش! حاضر بودم شرط ببندم حتی تکون هم نخورده بود! ت انکار که از یه نبرد تن به تن برگشته باشه ولو شده بود رو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 263 5 (1)

9 دیدگاه
        چون پرده ی پلاستیکی رو از داخل نکشیده بودم وقتی داشتم دوش میگرفتم کاملا در معرض دیدش بودم. چشمهاش رو وا کرد. دستهاش رو گذاشت زیر سرش تا کمی سرش رو بالا بگیره و بعد به من خیره شد. به منی که لخت و عریون زیر…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 262 5 (1)

6 دیدگاه
      بیشتر وسایلم رو خودش برداشت و به دنبالم اومد. مامان که امشب به جای شنیدن حرفهای خوب کلی تیکه ازش شنیده بودم باز شکل و شمایل یه زن بابای خوب به خودش گرفت و از پشت سر پرسید:     -شهرام جان عزیزم…شام نمیخورین !؟    …
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 261 0 (0)

1 دیدگاه
    تااینو گفتم سرش رو با افسوس و تاسف به حالم تکون داد. یه پوزخند صدا دار زد و بعد هم سرش رو آورد جلو و گفت:     -دختر بی شعور من از همین حالا افسارتو دادی دست شهرام !؟ گاو…الاغ…افسار شوهرت باید تو دستت باشه. هرچی تو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 260 5 (1)

13 دیدگاه
    در جعبه ی سفید رنگ تور رو که یه پاپیون طلایی خوشگل روش بود رو وا کردم و جعبه ی سفید رنگ رو به سمت مامان گرفتم و با ذوق گفتم:     -اینم تورم!     دو طرفش رو گرفت و خیلی آروم بالا آورد. هرچه مدل…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 259 5 (1)

8 دیدگاه
    صدای فروشنده از پشت در گند زد به همچی. یا شاید بهتر بود بگم مارو به خودمون آورد. مایی که از مکان نامناسب قصد انجام کارای خاکبرسری داشتیم!     -مورد پسندتون بود !؟     خیلی زود چرخیدم و شهرام رو از خودم جدا کردم. تور رو…
IMG 20220112 124126 673

رمان عشق صوری پارت 258 5 (1)

15 دیدگاه
    با بی طاقتی  تور رو داد بالا. میدونستم انجام همچین کاری تو همچین مکانی شرم آوره و خجالت باره اما کی میتونست شهرام رو از انجام کاری که هوس کرده بود انجامش بده منصرف بکنه !؟ این کارش با لذت همراه بود. لذتی وصف ناشدنی…. از اون کارها…