رمان نغمه دل پارت اخر
(محمد علی) به فکر یه خونه جدید بودم دلم نمیخاست زنم و بچهام تو خونه ای زندگی کنن که یه عالمه خاطرات بد توش هست به رضا گفته بودم دنبال خونه باشه برام بعد از انجام کارا رضا خسته تکیه به صندلیش داد _خدا لعنتت نکنه پسر من کارمند اینجا هم نباشم باید برای تو حمالی کنم _ساکت