InShot 20230418 014113971

رمان نغمه دل پارت17 2.7 (3)

221 دیدگاه
  کی میتونس باشه جز فتنه؟ درو باز کردم دیدم یه عالمه خرت و پرت دستشه که همشونو ریخت زمین و پرید بغلم _بههه سلام داداش گلم چطولی عشقم _سلام و زهرمار الان وقت اومدن بود؟ _عه وا هارتم شکست:/مگ داشتی چکار میکردی هوووم کمیل؟ 😈 متعجب از فکرش سکوت…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت16 3 (5)

31 دیدگاه
(مائده) وقتی گفت موهات خوشبوعه دلم یه طوری شد نغمه های قشنگی از درون دلم به گوش میرسید چندین ساعت گذشته بود و من از شدت دستشویی بیدار شدم بدنم سر شده بود و دلم نمیومد بیدارش کنم هرچقدرم منتظرم موندم بیدار بشه یا بتونم از حصار دستش بیرون بیام…
InShot 20230418 014113971

رمان نغمه دل پارت15 3.4 (5)

24 دیدگاه
(مائده) نمیدونستم گریه م از سر دوری با علی یا فوت حاج بابام یک ساعت از رفتنش میگذشت که اینقدر پریشون بودم، خدایا بعد این 6 ماه چکار قراره بکنم با این دل؟ یک هفته مرگبار گذشت و هروز دو سه بار بهم زنگ میزدیم و همش امار غذاهام رو…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت 14 3.4 (5)

63 دیدگاه
بی بی اتاقمونو نشون داد و رفتیم داخل مائده روی لحاف گذاشتم با مانتو گرمش میشد و بهتر بود درش بیارم لباسشو با هزار بدبختی که بیدار نشه در اوردم و پتو رو انداختم روش خودمم لباس عوض کردم و خوابیدم (مائده) صبح که چشامو وا کردم دیدم تو اتاقم…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت 13 3.4 (5)

36 دیدگاه
  گیج گفتم: _چی؟ _حاج بابا مرد مائده مرد انگار دنیا رو سرم اوار شد توانایی حرف زدن ازم صلب شد اشکام بند نمیومد، تنها کسی که داشتم هم مرد دیگه رسما بی کس شده بودن فقط تونستم زنگ بزنم به علی _الو وروجک؟ فقط تونستم بگم _حا.. ج… با……
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت12 3.4 (5)

13 دیدگاه
(محمد علی) چشمامو باز کردم. دیگه خبری از سردرد نبود سرمو از روی پای مائده برداشتم _اتیش پاره؟ سرشو اروم تکون داد _بلند شو دیگه اروم چشماشو باز کرد و بدنشو تکون داد که اخش در اومد پاهاش انگار خشک شده بود عصبی از اینکه بخاطر من اینطوری شده گفتم:…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت11 3.4 (5)

16 دیدگاه
_بله اقا؟ _لطفا دیگه بهم نگو اقا _پس چی بگم؟ _بگو محمد علی یا علی فرقی نداره _ولی من اینطوری راحتترم _من ناراحتم پس نگو _چشم _الانم بیا بشین دیگه همش کار داری _چشم اقا یعنی باشه محمد علی اقا این ساده بودنش بدجوری به دلم مینشست اگر یک ذره…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت 10 3.4 (5)

27 دیدگاه
کسی اینجا رو بلد نبود مائده ترسیده بهم خیره شد که گفتم نگران نباش درو که باز کردم یه موجود نچسب پرید بغلم که فهمیدم رضاعه عین دخترا با عشوه اومد بغلم _سلام عشق سابقم چطوری _سلام و زهرمار مگ نگفتم نیا هاان؟ یه ذره رفت تو فکر بعد گفت:…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت9 3.4 (5)

38 دیدگاه
بعضی وقتا تشر براش لازم بود تا اروم بگیره و این روی مائده خیلی خوب تاثیر میزاشت اروم اروم شکمشو ماساژ میدادم که نفساش سنگین شد و به خواب رفت خواستم بلند شم که دیدم دستم زیر سرشه و اگر دستمو بردارم ممکنه بیدار بشه پس تصمیم گرفتم بیدارش نکنم…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت 8 3 (4)

12 دیدگاه
تو خودش جمع شده بود و ریز گریه میکرد بسته رو گذاشتم روی میز که متوجه شد و منم درو بستم لباسامو عوض کردم و دست و صورتم رو شستم و یکم با گوشیم ور رفتم فکر کنم کارش تا الان تموم شده باشه درو زدو و وارد شدم لباس…
InShot 20230418 014113971

رمان نغمه دل پارت 7 3.2 (5)

11 دیدگاه
  8 سال پیش پدرم بخاطر موقعیت شغلیش با شریکش تصمیم گرفتن منو زهرا با هم ازدواج کنیم اونموقع هنوز بچه بودم و تصمیم گرفتن فقد اسمی روی هم بزاریم و چند سال گذشت و وقتی عقل رس شدم فهمیدم عشق رو نمیشه زوری بدست اورد و تصمیم گرفتم بگم…
InShot 20230418 014113971

رمان نغمه دل پارت 6 3 (4)

5 دیدگاه
  لباسا رو حساب کردیم و رفتیم سراغ کیف و کفش و شال یک و کیف و کفش مشکی برداشتیم و دوتا روسری زرد و کرم داشتیم میرفتیم سمت لباس خونه که یه ست کامل مانتو شلوار …. تن مانکن دیدم و وختی تو تن مائده تجسم کردم چشمم رو…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت 5 2.5 (4)

9 دیدگاه
  (مائده) تو اتاق داشتم کتاب میخوندم دست و پا شکسته سواد بلد بودم همینطوری داشتم ورق میزدم که صدای کلید انداختن توی درو شنیدم و ترس به وجودم رخنه کرد گلدون بغل میزم رو برداشتم و تا دیدم اومد تو خونه محکم زدو پس سرش که صدای اخ مردونش…
InShot 20230418 014113971 1 scaled

رمان نغمه دل پارت4 3 (4)

107 دیدگاه
🍀رمان نغمه دل🍀 صبح با اومدن عاقد لام تا کام حرف نزد و فقد یه بله گفت و بعد از خداحافظی با پدرش به سمت تهران حرکت کردیم سرش تمام مدت پایین بود _گردنت شکست اینقدر پایین گرفتیش بچه _را… راحتم اقا نمیخاستم ازم بترسه _مائده خانوم من اوردمت اینجا…