رمان هامین

رمان هامین پارت 13 0 (0)

بدون دیدگاه
        وقتی نساء خاتون اون پیشنهادو بهم داد اولین چیزی که به فکرم رسید این بود که هامین امکان نداره همچین چیزیو قبول کنه.   مگه می‌شه این مردی که اکثر رقبا و حتی دوستای کاریش هم جرات تحریکشو ندارن، کسی که بابا هربار موقع حرف زدن…
رمان هامین

رمان هامین پارت 12 5 (1)

بدون دیدگاه
    فکر به اون چند روز کذایی زندانی شدنم برای سریع‌تر شدن گردش خونم کافیه.   اینقدر داغون که آخر سر راهی بیمارستان شدم…   حتی صدای باز شدن در اتاق هم باعث نشد که سرمو از زیر لحاف بیرون بیارم.   صدای قدم‌هاش چند قدمیم متوقف شد و…
رمان هامین

رمان هامین پارت 11 0 (0)

بدون دیدگاه
      وقتی به سختی از سرویس بهداشتی بیرون اومدم چشمم به هامین خان افتاد.   نمی‌دونم چرا اما فکر می‌کردم قابل اعتماد‌ترین فرد این جمع اون باشه…   تمام ذهنم پر شده بود از مردی که چمباتمه زده بود و درحال نوازش سر یه گربه‌ی کثیف و خیابونی…
رمان هامین

رمان هامین پارت 10 0 (0)

بدون دیدگاه
        صدای بلند محمود خان، پدر هامین، جلوی بیشتر حرف زدنشو گرفت.   ولی حرفایی که باید گفته می‌شد و حتی چیزهای که نباید گفته می‌شد هم زده شد.   همین هم واسه یخ زدن قلب و بدنم کافی بود‌.   می‌تونستم جوشش اشکو توی چشم‌هام حس…
رمان هامین

رمان هامین پارت 9 5 (1)

1 دیدگاه
            سرشو بالا گرفت و با نگاهی عجیب و پیچیده و لبخند کوچیک گوشه‌ی لبش نگاهم کرد.   _ خوش اومدی عروس خانوم.   از لفظی که برام استفاده کرد سرخ شدم.   عروس خانوم…   چقدر ناآشنا و غریب…   نگاهش اینقدر عجیب بود…
رمان هامین

رمان هامین پارت 8 0 (0)

1 دیدگاه
        دستی به لباس‌های لطیف و مرغوب توی تنم کشیدم‌.   لمس پارچه‌ی نرم زیر دستم حس خوبی داشت.   دروغ نیست اگه بگم من یه آدم پولدار فقیرم!   لباس‌هایی که معمولا می‌پوشم از پارچه و مدل‌های معمولی توی بازاره.   جز مواقعی که باید برای…
رمان هامین

رمان هامین پارت 7 5 (1)

بدون دیدگاه
      لپ تاپمو روشن و فلشو بهش وصل کردم.   به عکس‌های مختلف مناظر روبه‌روم نگاه کردم و روتوش کردنشو شروع کردم.   چیزی که توش بیشترین تخصصو دارم عکس‌برداری از مناظره.   عکس‌هایی که خالی به نظر میرسه اما روح و روان آدمو به آرامش دعوت می‌کنه.…
رمان هامین

رمان هامین پارت 6 0 (0)

بدون دیدگاه
    بدیهیه که وسایل زیادی هم اینجا ندارم.   چند دست لباس قدیمی، شارژرم، کیف دوربین و یکم پول نقد از معدود وسایلم توی این خونه بود که همه رو جمع کردم و روی تخت گذاشتم.   یه خلاصه‌ی کوتاه از اتفاقات این چندوقتو برای ساغر تعریف کردم و…
رمان هامین

رمان هامین پارت 5 5 (1)

بدون دیدگاه
      دستشو دورم انداخت و بغلم کرد. بدنم ناخودآگاه خشک شد.   از این محبت‌های دروغین متنفرم.   _ دختر بابا چطوره؟ چرا بی‌خبر از بیمارستان رفتی؟   به ظاهر مهربون وپدرانه، اما می‌تونستم خشم داخل تک تک کلماتشو احساس کنم.   فقط نگاش کردم. چرا این بازیو…
رمان هامین

رمان هامین پارت 4 5 (1)

3 دیدگاه
    راننده متعجب به نظر می‌رسید و صداش هم پر از تردید بود.   _خانوم این‌ها رو آشپزخونه مخصوصاً برای رئیس درست کرده. واقعاً فکر می‌کنید خوشمزه است؟   _ اره خوبه.   واقعا هم خوشمزه بود. هرچند سوپ بدون نمک وحشتناک به نظر میرسه اما مهارت آشپز و…
رمان هامین

رمان هامین پارت 3 5 (1)

بدون دیدگاه
      به نظر می‌رسید هامین خان از قیافه‌ی شوکه‌ی ما دونفر خیلی راضیه.   شوخ طبعی و دیوونگی این مرد تموم نشدنیه.   _ دایی این دیگه چه جور شوخیه!   _ شوخی مامان بزرگت با منه! …………..   راننده ماشینو روشن کرد.   _ برو آپارتمان ایرن.…
رمان هامین

رمان هامین پارت 2 0 (0)

2 دیدگاه
      قبل از حرف زدن مکث کرد.   _ رئیس قبلا دعوت به ناهار فردارو قبول کرده تا موقعیت جناب قیمی رو تثبیت کنه. قول دادن که تا اخر هفته همه‌ی موانعو برای خانوادتون کنار بزنن‌.   خب پس هامین خان توی ماشین بود.   بلند شدم و…
رمان هامین

رمان هامین پارت 1 3 (2)

بدون دیدگاه
      با آرامش به تلاش نگهبان‌های زندان برای کشیدن زن پریشون و پر سرو صدای مقابلم نگاه کردم.   _ دست از سرت بر نمی‌دارم. فکرنکن همه چی همین‌جا تموم میشه.   قدم‌هایی که به سمت مسیر خروج برداشته بودمو برگردوندم و دوباره مقابلش ایستادم.   به لباس…