رمان هم دانشگاهی جان Archives - رمان دونی

دسته‌بندی: رمان هم دانشگاهی جان

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۸(آخر)

.     از رفتن مائده اینا به خونشون که مطمئن شدیم همگی حرکت کردیم به سمت خونه هامون مبینا هم رفت بچها رو برسونه.. نمیدونم چرا بابا چیزی نمی‌گفت بخاطر اینکه کنار آریا نشستم.. دست داغ آریا که روی دستم قرار می گرفت امونمو می برید دستای پهن و مردونه اش انقدری داغ بودن که داغی به کل وجودم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۷

نمیدونستم چیکار کنم.. تمام لحظاتی که منتظر آریا بودم جلوی چشمام نقش بست،از همون روز اولی که دیدمش و دلم لرزید،از همون روزی که از خودم روندمش و همون روزی که خودم بهش برگشتم،اریا مرد بود..خیلی مرد بود که وایساد و جا نزد. نگاهی به مامان انداختم که با لبخند بهم نگاه میکرد دلمو راضی کرد خم شدم و حلقه

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۶

.     کیفمو روی شونم تنظیم کردم و از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و حرکت کردم به سمت ارایشگاه این حالی نبود که من میخواستم توی روز عقد مائده حالم بد بود دلم نمی‌خواست توی روز عروسیشم حالم بد باشه دستمو به سنت ضبط بردم و توی پوشه ی اهنگای شاد اولین اهنگو پلی کردم اکثر اهنگای

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۵

.           در ماشینو باز کردم و سوارش شدم کیفمو کنار دستم گذاشتم و کمربندمو بستم و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم به سمت طلا فروشی دوست بابا ذهنم درگیر بود میدونستم ادمی که قلبشو پیوند بزنه احساساتش هم عوض میشه خداکنه آریا منو پس نزنه من دیگه چطوری باید پیش برم خدایا؟ این دل

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۴

.     توی دلم انگاری داشتن چراغ رنگارنگ وصل میکردن _ من واقعا ازتون ممنونم..این لطفتونو هیچوقت فراموش نمیکنم. + خواهش میکنم اسم من رستاست میتونی رستا صدام بزنی _ خیلی اسم زیبایی دارید حتما که برازندتونه. + خیلی ممنونم انشالله به دکترش خبر بدید خودش کار ها رو انجام میده امری نیست؟ _ بله چشم..نه خیلی ممنون خدا

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۳

.         +اون دختره عموی آریا بود از قدیم مامان بزرگشون اسماشونو روی هم گذاشته بود من همیشه مخالفت میکردم چون نازی به درد آریا نمی‌خورد یه دختر سبک و با هزار قلم ارایش به درد پسر من نمی‌خورد اما چون یه نوه ی دختر داشتن جونشون برای نازی در می‌رفت آریا هم عقایدش مثل من بود

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۲

.     میخواستم به الهام خانوم بگم که برای آریا قلب پیدا کردم اما هنوز قطعی نشده بود با اجازه ای گفتم و چند لحظه رفتم روی حیاط تا به ارتین زنگ بزنم. پس از چهارتا بوق جواب داد..تا امید شده بودم و میخواستم قطع کنم اما جواب  داد + اووه دلوین خانوم..شما کجا شماره ی من کجا؟ خنده

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۱

.   با صدای بدی افتادم روی زمین ولی اینا هیچکدوم برام مهم نبود.. یکی از پرستارا زیر شونمو گرفت و کشوندم به سمت در،نمیخواستم برم..نمی‌خواستم از پیشش برم. داد زدم _ ولم کنیییییننن..چی از جونم میخوایییین؟؟؟؟ دست و پا زدم _اون الان به من احتیاج داره.. رو کردم به سمت اریا با ضرب می‌پرید بالا می پرید پایین دلم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۰

.         چشماش چراغونی شد + وااای راست میگی دلوین؟؟؟؟!!!! بگو به جون اریا؟! _ بخدا مامان به جون آریا براش قلب پیدا شده حالا همرام میای بریم بیمارستان؟ + اره مادر حتمااا تا تو یه دوش بگیری منم آماده میشم لبخندی به روش زدم و وارد اتاقم شدم و لباسامو برداشتم و وارد حموم اتاقم شدم

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۹

.         با اینکه فضای خونه اشون باز بود نفسم گرفته بود درو باز کردم و پامو بیرون گذاشتم و قفل مرکزی رو زدم و سوار ماشین شدم روشنش کردم و فرمونو چرخوندم که برم اما کسی به شیشه ی ماشین زد ناشناس بود برام شیشه رو پایین کشیدم _ بله؟ + خانوم گفتن یه چند لحظه

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۸

.         ایفون به صدا در اومد پس از چند تا بوق ممتدد بالاخره کسی ایفونو برداشت صدای یه زن بود خدا رو شکر کردم + کیه؟ چی میگفتم؟ چی باید میگفتم اصلا؟ _ سلام..ببخشید خانوم یه چند لحظه تشریف میارید دم در؟ صدای پر تعجبشو شنیدم + شما؟ _ شما میشه تشریف بیارید دم در؟! همینجا

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۷

.         تمام مدت به بوییدن عطر تنش گذشت عطر تنی که همیشه موقع گریه هام و ضجه هام به اون پناه می‌بردم از اغوشش بیرون اومدم چشمای نمدارش خبر از قطره های اشک میداد   *** #بیست.روز.بعد   بیست روز از اون روز کذایی گذشته بود و هنوز نتونسته بودیم برای آریا قلب پیدا کنیم ده

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۶

.       _زندگی،زندگیه سختیه..! یه روز عاشق میشی..یه روز فارغ اما من از عشق تو یه روزم فارغ نشدم آریا‌.. یه روز میخندی یه روز گریه میکنی‌. اما من تمام روزایی که عاشق تو بودم گریه کردم آریا‌‌.. یه روز قهقهه میزنی و روز دیگری زار میزنی اما من فقط زار زدم آریا..فقط زار یه روز دست روی

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۵

.       صدای عاقد از هرچه فکری که در سر داشتم بیرون کشیدم! + عروس خانوم بنده وکیلم؟ یک بار در دهنم بله را مزه مزه کردم. آماده برای بله گفتن شدم _ ب.. + نه..! نه؟! کی بود گفت نه؟ به صورت علی نگاه کردم درهم بود کسی از پله ها هراسان بالا آمد نمی شناختمش! اما

ادامه مطلب ...

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۴

.         بالاخره پس از اون همه گریه ای که کردم نتونستم جلوی رسیدن این روزو بگیرم روزی که به عقد علی در می اومدم و باید از عشق آریا خداحافظی میکردم.. همه خوشحال بودن ذوق و شوق تو صورتشون می بارید کاش میتونستم این عقدو بهم بزنم.. کاش.. دلارام از دور داشت نزدیکم میشد ساعت پنج

ادامه مطلب ...