8 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۱

5
(1)

.

 

با صدای بدی افتادم روی زمین ولی اینا هیچکدوم برام مهم نبود..

یکی از پرستارا زیر شونمو گرفت و کشوندم به سمت در،نمیخواستم برم..نمی‌خواستم از پیشش برم.

داد زدم

_ ولم کنیییییننن..چی از جونم میخوایییین؟؟؟؟

دست و پا زدم

_اون الان به من احتیاج داره..

رو کردم به سمت اریا با ضرب می‌پرید بالا می پرید پایین دلم آتیش گرفت

_ کجا داری میری ناااامررررد؟ هاااا؟؟ کجا داری میریییی

تو مگه بخاطر من اینجا نیفتادی هااااا؟

لامصب من الان که اینجام…کجا داری میری؟

بیدار شوووو آریاااااا..بیدارشو الان وقت خواب نیست.

دیگه نتونستم چیزی بگم پرستاره بیرون کشیدم نذاشت بمونم..

روی زمین افتادم سرمو تو دستام گرفتم.

مگه من چقد سن دارم که اینهمه درد باید تحمل کنم؟

مگه من چه گناهی به درگاهت کردم خدا ها؟

الان میخوای آریا رو ببری پیش خودت به این فکر کردی که منم خودمو میکشم هااا؟

دکتر از اتاقش بیرون اومد دستامو از روی سرم برداشتم و پا شدم رفتم سمتش

_ چیشد آقای دکتر؟؟!

خوب شد نه؟نرفت نه؟

دستاشو توی جیب روپوشش گذاشت

+ تسلیت میگم خانوم انشالله غم اخرتون باشه..

_ چ..چی؟؟؟؟؟؟؟

روی زمین افتادم..زانو زدم

جیغ زدم

_ خدایاااااا الاااااااان چیکار کنممم منننننن؟؟؟

پا شدم از سر جام  وارد اتاق آریا شدم

کنارش تختش وایسادم

_ خیلییییی نامردیییی اریاااا..خیلییییییی نامرددیییییی

کجا رفتیییی نااامرررررد هاااا؟!

غلط کردم آریاااا

غلط کردمممم تو پاشووو

بازم پرستاره اومد و دستمو گرفت و از اتاق بیرون کرد

پامو که از اتاق بیرون گذاشتم صدای زنگی بلند شد

صدای قلب آریا بود؟

_ بررررگشششت….

دوییدم سمت ایستگاه پرستاری دکترو خبر کردم

با قدم های تند خودمو رسوندم به پشت شیشه

مامان آریا انقد حالش بد شد بردنش سرم بهش وصل کردن

گریه امونمو بریده بود

دکتر از اتاق بیرون اومد

لبخندی روی لب هاش بود

+ مربضتون اصلا دوست نداره که بره

خوشبحالتون

بعدم از لبخند ملیحی از کنارم رد شد

منم خیره موندم روی ضربات قلب آریا توی مانیتور

رفتم سمت اورژانس که به مامان آریا خبر بدم

رسیدم کنارشون هم مامان چشماش خیس بود هم الهام خانوم

_ چرا گریه میکنید خانوما؟

مامان شونمو به بغل گرفت اما من سریع از بغلش بیرون اومدم

_ پاشید آریا برگشت

چشمای الهام خانوم بسته بود اما به محض شنیدن این حرفم چشماشو باز کرد و زل زد بهم

+ راست میگی دلوین؟

آریا نرفته؟

لبخندی زدم

_ نه خیر نرفته..حالا پاشید بریم پیشش

مامان گفت: مگه میذارن مادر؟

_ نه مامان جان از پشت شیشه که میشه دیدش

رفتم و یکی از پرستار ها رو صدا زدم که سرمو از دست الهام خانوم بیرون بکشه

سرمو که بیرون کشید پا شدیم و سه نفری رفتیم به سمت اریا..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240503 011134 326

دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی 1 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم…
IMG 20240425 105138 060

دانلود رمان عیان به صورت pdf کامل از آذر اول 2.5 (4)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: -جلوی شوهر قبلیت هم غذای شور گذاشتی که در رفت!؟ بغضم را به سختی قورت می دهم. -ب..ببخشید، مگه شوره؟ ها‌تف در جواب قاشق را محکم روی میز میکوبد. نیشخند ریزی میزند. – نه شیرینه..من مرض دارم می گم شوره    
IMG 20240425 105152 454 scaled

دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی 5 (2)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم،…
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (2)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.3 (6)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سامان
سامان
1 سال قبل

بخدا تو کما رفتم و برگشتم

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

خیلی ناراحت کننده بود
ولی تهش بهتر بود خدا شکر که اریا برگشت وگرنه دیگه این رمان رو نمی خوندم

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

بچم تا لبه ی پرتگاه هم رفت 🤧🤧🤧

رمان خون
رمان خون
1 سال قبل

رمانش خیلی قشنگه
کسی میدونه اسم نویسنده چیه؟

محدثه
محدثه
پاسخ به  رمان خون
1 سال قبل

منم عزیزم
جان؟

bahar khanzadeh
bahar khanzadeh
1 سال قبل

برا اولین بار دلم برا دلوین سوخت😔✨️

میا
میا
1 سال قبل

برا اولین بار دلم برا دلوین سوخت😔✨️

mahsa
1 سال قبل

اخیششششش خدا کنه نمیرهه🔪🔪🔪🔪

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x